مسیح کردستان 70
چهارشنبه, ۲۲ دی ۱۴۰۰، ۰۸:۰۶ ب.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم
هفــده ســالش کــه شــدازدواج کرد؛بادخترخالــه اش.عروســی شــان خانــه پدرزنــش بــود؛ تــوی بــر بیابان.همــه را کــه دعــوت کــرده بودنــد، شــده بودنــد پنــج شــش نفــر. مــن حلقــه نمیخــوام...
موقــع خریــد حلقــه، گفت:مــن حلقــه نمــی خوام.چیــزی نگفتم.مــن هــم پیــش تــر گفتــه بــودم کـه آئینـه و شـمعدان نمیخواهم.مشـهد کـه رفتیـم، برایـش بـه جـای حلقـه، یـک انگشـتر عقیـق خریــدم. گفتــم باشــه بــه جــای حلقه.بعــد از شــهادت ناصــر، وســایلش را برایــم آوردند.انگشــتر عقیقــش هنــوز خونــی بــود.
برشی از زندگی شهید محمد بروجردی
منبع:کتاب یادگاران، ج 12کتاب شهید بروجردی، ص 6
۰۰/۱۰/۲۲