مسیح کردستان 67
بسم الله الرحمن الرحیم
💠 .. #جلالی دوید سمت گروهی که تازه از تهران رسیده بودند و در محوطه سرگردان بودند. پشت سرشان سه اتومبیل سیمرغ پر از نیرو وارد محوطه شدند.
#بروجردی با دیدن قیافه بشاش نیروهای #گروه_سلمان به #اعتمادزاده گفت طهماسبی را صدا بزند. #حاج_طهماسبی از جمله ارتشی هایی بود که به سپاه آمد تا به نحوی وارد منطقه شود.
🔸 #بروجردی به او گفت: "گروهی را در اختیارت قرار می دهم که از بچه های همین شهر هستند؛ نیروهایی قرص و محکم. با آنها بروید سمت جاده #قصر، اگر عراقی ها #گردنه_قرهبلاغ را رد کنند #سرپل سقوط خواهد کرد. تا مستقر شوی خودم هم خواهم آمد. گمانم جنگ اصلی ما با تانک ها در همین گردنه باشد."
🔹حاج طهماسبی از دستورهایی که او به این و آن می داد متعجب بود. از رفتارش به فرمول هایی می رسید که به درد شرایط بحران می خورد. داشت جرأت می کرد رمز و رموز رفتارهای او را جایگزین فرمولهای کلاسیک ارتش کند. دیروز که رفته بود قصر شیرین تا اوضاع عراقی ها دستش بیاید، جز تانک
های عراقی و گلوله باران شهر و آوارگی مردم چیزی دستگیرش نشده بود. حالا باید طبق #فرمول_بروجردی بر می گشت آنجا..
***
💠 .. #حاج_طهماسبی به #پادگان_ابوذر که رسید تعدادی مین بار کامیون کرد و با خود برده عده ای از نیروها با کمترین امکانات سمت مرز در حرکت بودند. اغلب مردم در حال ترک روستاهای مرزی بودند. این جمعیت هر لحظه بیشتر و بیشتر می شد. گاه تجمع مردم در دو سمت جاده به حدی می رسید که تردد خودروهای نظامی را کند می کرد.
🔸 #بروجردی هنوز نمی توانست #باختران را ترک کند. اگر به منطقه می رفت تدارک همان چند محوری که در حال شکل گیری بود لنگ می زد. گروه هایی که وارد شهر می شدند ناخودآگاه سمت سپاه
سپاه هدایت می شدند. اغلب شان نه آموزش نظامی دیده بودند نه اسلحه داشتند، بروجردی اما اشتیاق آنها به شرکت در جنگ را می ستود و این افراد را با هر وسیله ای راهی منطقه می کرد. حالا تمام نیروهای قرارگاه همان کاری را انجام می دادند که او برنامه ریزی کرده بود.
🔹دومین روز مهر ماه برای #بروجردی سخت و دشوار بود. تمام توجه اش سمت جبهه میانی بود. خبری از #نوسود و #مهران نداشت. نوسود را سپرده بود به #کاظمی و #متوسلیان اما مهران به عهده #درویش و #افروز بود.