دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

شهید حسینی

جمعه, ۱۰ دی ۱۴۰۰، ۰۱:۱۰ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

🌷 شهید ناصر حسینی

نام پدر: براتعلی

تاریخ تولد: 1348
محل تولد: رهنان - اصفهان
شغل: محصل
یگان اعزام کننده: بسیج

تاریخ شهادت: 66/8/27
محل شهادت: فاو
زیارتگاه: گلزار شهدای شهر رهنان


زندگینامه:
ناصر روز دوازدهم اردیبهشت 1348 که مصادف با ماه صفر بود به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی خود را در یکی از مدارس محل تولد گذراند و دوره ی ابتدایی را در مدرسه  شهید شریفی  به پایان رساند و وارد هنرستان شهید مدرس اصفهان شد و در رشته ی اتومکانیک شروع به تحصیل نمود. هنوز سال اول را به پایان نرسانده بود که نتوانست در شهر و خانه بماند و ادامه تحصیل بدهد و جبهه را واجب تر دانست، ولی چون اندام ظریف و قد کوتاهی داشت از اعزام او ممانعت کردند ولی بالاخره به جبهه رفت و سرانجام در 27 آبانماه سال 66 ساعت 9 شب در سنگر دیده بانی به شهادت رسید. او دومین شهید خانواده بود.

جلوه هایی از شهید:
شهید بسیار خوش اخلاق و خوشرو بود. در امور خانه و مخارج خانه به پدر و مادر کمک می کرد و حتی در امور تحصیلی به خواهران و برادران کوچک کمک می نمود.

پیام شهید:
ای کسانی که هنوز به جبهه نیامده اید و شیرینی حضور در جبهه را نچشیده اید می گویم که امروز اسلام به جوانانی مبارز و جان بر کف احتیاج دارد و همین شماها هستید که می توانید به جبهه ها بیایید و با رزم بی امانتان دشمن را سرنگون کنید و زمینه را برای ظهور مهدی موعود (عج) فراهم سازید.

گلبرگ های خاطره:

در گردان موسى بن جعفر(ع) دوستى داشتیم چهارده- پانزده ساله، صفا و خلوص غریبى داشت.
او در جبهه خادم بچه ها بود. مخفیانه کفش هایمان را واکس می زد. امور روزانه ی سنگر را انجام  می داد. شب ها نماز شب می خواند. اکثر شب ها  متوجه می شدیم ناصر در بین آن ها نیست، بیرون از سنگر دنبالش می گشتیم و او را در گودالی قبر گونه که با دست خود حفر کرده بود می یافتیم که به یاد شب اول قبر در حال راز و نیاز با خدا بود.

برای همه مسلم بود که شهادت او ردخور ندارد و به همین دلیل و به بهانه کم سن و سالى اش اغلب دوستان نوبت پست او را از خواب بیدار نمى کردند و به جاى او نگهبانى مى دادند. سنگر نگهبانى عصر در آن قسمت از منطقه، فوق العاده در تیررس دشمن بود. یک روز بعد از ظهر داخل سنگر نگهبانى اش صداى انفجار آمد. آتش و دود همه جا را فراگرفته بود. هر چه او را صدا زدیم جوابى نشنیدیم. به درون سنگر رفتیم، کاسه ی سرش از بین رفته بود. او را بردند عقب

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۱۰/۱۰
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی