شهید تندگویان 17
بسم الله الرحمن الرحیم
🌷به خاطر آنکه قاب عکس صدام را شکسته بودم، مرا به گودالی که هشتاد و یک پله از زمین فاصله داشت، بردند. آنجا شبیه یک مرغدانی بود... وقتی مرا در سلولم حبس کردند، از بس کوچک بود، میبایست به حالت خمیده در آن قرار میگرفتم. آن سلول درست به اندازه ابعاد یک میز تحریر بود. در آنجا متوجه یک پیرمرد ناتوان شدم. او در حالی که سکوت کرده بود، به چشمانم زل زد. بیمقدمه پرسید: ایرانی هستی؟... من وزیر نفت ایران, محمد جواد تندگویان. هستم... فقط نگاهش میکردم. نگاه به بدنی که از بس با اتوی داغ به آن کشیده بودند، مثل دیگ سیاه شده بود... گفتم: اگر پیامی داری بهم بگو. گفت: این سیاه چال، طبقه زیرین پادگان هوا نیروز الرشید است...گفت: پیـام من مرزداری از وطن است. صبوری است. نگذارید وطن به دست نااهلان بیفتد. نگذارید دشمن به خاک ما تعرض کند. استقامت، تنها راه نجات ملت ماست. بگذارید کشته شویم، اسیر شویم, ولی سرافرازی ملت به اسارت نیفتد. گفتم: به خدا قسم پیامت رابه ایرانیان میرسانم خم شدم دستش را ببوسم که نگذاشت...
کتاب خاطرات دردناک, ناصر کاوه
راوی: عیسی عبدی، کتاب ساعت به وقت بغداد، ج1، ص89.