مسیح کردستان58
بسم الله الرحمن الرحیم
#بنیصدر به این دلیل از سپاه دعوت کرده بود که عملکرد قرارگاه مشترک ارتش و سپاه را به نقد بکشد. رفتار بنی صدر نشان میداد آن #صیاد دوست داشتنی از چشمش افتاده است.
🔸نوبت به بروجردی رسید که از آزادسازی #مریوان، #سروآباد و #دزلی گزارش دهد. پشت بند گزارش او #متوسلیان با آب و تاب آن را تکمیل کرد. این بار #کاظمی صلوات فرستاد. #بروجردی گفت: "این ترکیب سپاه، ارتش و سازمان پیشمرگان جواب داده است آقای رئیس جمهور، افرادی که جنگ کلاسیک را در ذهن می پرورانند در برابر دشمنی که به صورت چریکی عمل می کنند خلع سلاح می شوند. این کار ترکیبی سپاه و ارتش آنها را کلافه کرده است."
صیاد جان گرفت. چشم در چشم های رئیس جمهور انداخت و گفت: این دور از انصاف است آقای رئیس جمهور. چرا بعضی ها اجازه نمیدهند این پیوند نوپای سپاه و ارتش پا بگیرد."
🔹 برای لحظه ای نگاه صیاد چرخید سمت #عطاریان و فرمانده لشکر ۸۱ که کنار هم نشسته بودند. دوباره به #بنیصدر خیره شد و ادامه داد: ما در این جنگ و گریز تجاربی کسب کردیم که در هیچ دانشکده نظامی بیان نشده. ارتش در این جنگ آبدیده خواهد شد."
💠 #بنیصدر ترجیح داد به مباحث پایان دهد؛ گرچه هنوز نمی توانست نسبت به تصمیم خود تجدید نظر کند. نگاهی به #صیاد انداخت و خیلی سنگین گفت: "بیایید تهران. آن جا کار داریم."
- صیاد: الان نمی توانم منطقه را ترک کنم. حداقل چند روزی فرصت دهید این عملیات سرانجام بگیرد.
بنی صدر نگاه مشکوکی به او انداخت. در حالی که از جا بلند میشد مغرورانه گفت: "باشد. بعد از اتمام عملیات بیا."
🔸 #بروجردی خودش را به #صیاد رساند و گفت: اگر قرار شد بروید تهران خبر کنید که باهم برویم."
- باید برگردم منطقه. شهرام فر تنهاست. - من هم با شما خواهم آمد.
خنده دل چسبی در چهره صیاد نمایان شد. با قد کوتاهی که داشت مجبور شد سربلند کند تا چهره دوست داشتنی بروجردی را ببوسد.
- وقتی با بنی صدر صحبت می کردی انگار خدا را داشتی، این طور نبود؟
- در آن لحظه نمی دانستم ولی الان فکر می کنم انگار همین بود که تو می گویی.