شهید شهریاری
دوشنبه, ۲۹ آذر ۱۴۰۰، ۱۱:۰۸ ب.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم
سـالن عروسـی مـا سـلف سـرویس دانشـگاه بود.وقتـی کـه ازدواج کردیـم بـه خوابـگاه دانشـجویی
رفتیم.دکتــر گفت:میخواهــی خانــه بگیــرم؟ گفتم:نه؛خوابــگاه خــوب اســت.آقای دکتــر صالحــی
اســتاد مــا بود.ایشــان بــا خانمشــان، آقــای دکتــر غفرانــی هــم بــا خانمشــان، مهمــان مــا بودنــد.
یـک سـفره کوچـک انداختیـم.دو تـا پتـو و دو تـا پشـتی داشـتیم.با افتخـار از ایـن دو اسـتاد بزرگوار
پذیرایـی کردیم.بعـد هـم دوتایـی نشسـتیم راجـع بـه مسـائل هسـته ای صحبـت کردیم.کامپیوتـر
را روی میـز کوچکـی کـه قدیـم هـا زیـر چـرخ خیاطـی میگذاشـتند، گذاشـته بودیـم. پسـر دکتـر
عباســی قــرار بــود بــه خانــه مــا بیایــد. دکتــر بــه او گفتــه بــود اگــر میآیــی، یــک صندلــی هــم
بـرای خـودت بیـاور.
راوی همسر شهید دانشمند دکتر مجید شهریاری
۰۰/۰۹/۲۹