شهید باکری 34
چهارشنبه, ۱۷ آذر ۱۴۰۰، ۰۹:۰۱ ب.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم
وحید سرش شلوغ بود. کشیدن تصاویر شهدا، تمام وقت او را پر کرده بود. وقـت نمیکرد در پادگان بگردد و دوست جدیدش را پیدا کند. چنـد بـار موقـع کشـیدن تصویر شهدا، مهدی به دیدنش آمده بود و در همان حال با هم گپ زده و از ایـن در و آن در صحبت کرده بودند. چند بار هم دیده بود که مهدی با حسـرت بـه تصـویر شهدا نگاه میکند و حس غریبی در چهرهاش نشسته است.
۰۰/۰۹/۱۷