با صیاد 51
بسم الله الرحمن الرحیم
بارهــا شــده بــود کــه بهمحــض اینکــه بــه خانـه میرســیدند،وضو مــی گرفــت و تاپاســی از شــب درامــور منــزل بــه مــادرم کمــک میکردنــد و بهطــور قطــع میتوانــم بگویــم برنامــه هــر هفتــه پــدرم در روزهــای جمعــه، نظافــت آشــپزخانه بــود؛ بهطــوری کــه اجــازه نمــیداد مــادرم و حتــی مـا درایـن کار او را کمـک کنیـم. هرچـی از پشـت در آشپزخونــه مـادرم خواهـش مـی کـرد فایــده نداشـت.
در رو بسـته بـود و میگفت:چیــزی نیسـت الان تمــوم میشـه.وقتــی اومد بیــرون دیدم آشپزخونــه رو مرتـب کـرده. کـف آشپزخونــه رو شستــه، ظرفهـا رو چیـــده سـر جاشــون، روی
اجـاق گــاز رو تمیــز کرده و خلاصه آشپزخونــه شــده مثـل یه دستــه گل!بـرای روز زن،روزهای عید اگـر یـادش هـم نبود،اولیـن عیـدی کـه پیـش مـی آمد،هدیـه مـی خریـد.
برشی از زندگی شهید صیادشیرازی- کتاب:افلاکیان زمین، ش ،10ص 15و 1