دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

با سرباز ولایت در مکتب سلیمانی455

سه شنبه, ۱۶ آذر ۱۴۰۰، ۰۶:۴۱ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

🔰جان بچه‌ها بود و فرمانده‌شان!

✍️میانه نبرد بودیم؛ در حمله بوکمال. از منطقه T2 به T3 رسیدیم. همان جا بودیم که حاجی سخنرانی کرد و گفت: کمتر از دو ماه دیگر اثری از داعش باقی نخواهد ماند. نشسته بود نوک خط روی خاکریز؛ ‌دفتری جلویش باز بود. زینبیون از این طرف برید، حیدریون از این طرف و شما هم از وسط بزنید. بچه‌ها به صدا در آمدند که انتحاری‌ها امانشان را بریده، از شدت انفجارهایشان گوش‌هایمان خونریزی کرده، چشم‌هایمان تیره و تار می‌بیند.

🔹حاجی یکپارچه غیظ شد! «پورجعفری! برو تفنگ منو از توی ماشین بردار بیار خودم میرم» جان بچه‌ها بود و فرمانده‌شان! نه نیاوردند روی حرفش و زدند به خط دشمن.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۹/۱۶
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی