دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

شهید دستواره

دوشنبه, ۱ آذر ۱۴۰۰، ۱۰:۱۹ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

وقتــی بــه خانــه برمــی گشــت پابــه پــای مــن درآشــپزخانه کار میکرد،غــذا مــی پخت.ظــرف
میشسـت.حتی لبـاس هایـش را نمـی گذاشـت مـن بشـویم. مـی گفـت لبـاس هـای کثیـف مـن
خیلـی سـنگین اسـت؛ تونمـی توانـی چنـگ بزنی.
بعضـی وقـت هـا فرصـت شسـتن نداشـت. زود
بـر مـی گشـت. باایـن حـال موقـع رفتـن مـرا مدیـون مـی کردکـه دسـت بـه لبـاس هـا نزنـم.در
کمتریـن فرصتـی کـه بـه دسـت مـی آورد، مارامـی بـرد گـردش.

برشی از زندگی شهید رضا دستواره

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۹/۰۱
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی