دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

مسیح کردستان 40

شنبه, ۲۹ آبان ۱۴۰۰، ۰۴:۵۷ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

💠 لحظه ای بعد، پانزده نفر از اعدامی‌ها جلو آمدند و اظهار ندامت کردند. #بروجردی به قاضی گفت: "اعدام اینها را به تاخیر بیندازید شاید نجات یابند."

- سخت است. دو ماه روی این پرونده ها کار کردم، اما اکنون چقدر خوشحالم. شب هایی که به زندان می آیی اجرای احکام رنگ و بوی دیگری دارد. به راستی تو چقدر ...

 

🔸 #بروجردی قاضی را در آغوش گرفت و از زندان بیرون رفتند. نماز صبح آن روز او طولانی بود و پر اشک. چقدر به التماس خدا افتاده بود. تا یک ساعت کسی جرات نزدیک شدن به او را نداشت. «به راستی که وسعت و عمق توبه بی انتهاست، انتهایی تا رحمت خدا.»

#بروجردی تا چند روز رد پای #سعید_بانه‌ای را دنبال کرد. زاغه مهمات را که منفجر کردند. دلش آرام گرفت و مطمئن شد سعید راه درستی را انتخاب کرده است. وقتی با او روبرو شد، اشک در چشم هایش حلقه زد و در آغوشش آرام گرفت. یک اسلحه کلاش دستش داد و گفت: "از امروز تو یک #پیشمرگ_مسلمان_کرد هستی آقا سعید. فرصتی است که بتوانی گذشته خود را جبران کنی."

 

روایتی از زندگی شهید بروجردی+ عکس | پایگاه اطلاع رسانی رجا

💠 - حتما، حتما، آقای #بروجردی. این کار را خواهم کرد، گرچه هنوز همه همکارانت به توبه ام باور ندارند و نگاه مشکوک شان اذیتم می کند. کاری خواهم کرد که پرونده این نگاه ها برای همیشه بسته شود.

#بروجردی دو بازویش را محکم گرفت و گفت: "من به شما افتخار میکنم."

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۸/۲۹
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی