دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

مسیح کردستان 36

سه شنبه, ۱۸ آبان ۱۴۰۰، ۱۰:۵۹ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

💠 هر دو [بروجردی و متوسلیان] به آب آرام و آبی رنگ دریاچه [زریوار مریوان]، که تا افقی دور دست قد کشیده بود، چشم دوختند. چند دقیقه بعد دریاچه را ترک کردند. به پادگان که برگشتند، #صیاد گفت: "شهر را می سپاریم به #متوسلیان تا پس از پاکسازی برای همیشه در منطقه مستقر شود. از مسیر #سروآباد برمی‌گردیم که دشمن

غافل گیر شود. به احتمال زیاد آن ها در انتظار برگشت ما از همین مسیری که آمده ایم هستند. پاکسازی جاده با ارتش، استقرار در شهرها با سپاه."

🔸 #صیاد با لبخند دلنشینی پادگان را ترک کرد. #بروجردی اما ماند تا در سر و سامان دادن شهر به #متوسلیان کمک کند. دوتایی راه افتادند توی خیابان. صدای گریه و مویه یک زن توجه #متوسلیان را به خود جلب کرد. زن کودک خردسال مو بلند و ژولیده ای را بغل کرده بود. تا چشمش به #متوسلیان افتاد روسری خود را جابجا کرد.

- چرا گریه می کنید؟

- شوهرم من و این بچه را تو شهری که مثل خانه ارواح است، رها کرده و رفته تفنگ چی #کومله شده. چی از این بی‌شرف‌ها دیده، نمی‌دانم. چند وقتی است یک شکم سیر غذا نخوردیم.

🔹غم در چهره #متوسلیان نقش بست. چند قطره اشک از چشمش بیرون زد و دست به جیب شد و بسته‌ای اسکناس بیرون آورد. حقوق ماه گذشته اش بود.

- هدیه است. فعلا اموراتتان را بگذرانید تا بعد.

همان جا [سیدمحمدرضا] #دستواره را مسئول پشتیبانی و تامین نیازهای اساسی شهر قرار داد. مدام سفارش می کرد کسی گرسنه نماند و تحقیر نشود.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۸/۱۸
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی