حکایت زیبا 528
بسم الله الرحمن الرحیم
پیرزنی برای سفیدکاری منزلش کارگری را استخدام کرد، وقتی کارگر وارد منزل پیرزن شد، شوهر پیر و نابینای او را دید و دلش برای این زن و شوهر پیر سوخت
اما در مدتی که در آن خانه کار میکرد متوجه شد که پیرمرد انسانی بسیار شاد و خوش بین است
او در حین کار با پیرمرد صحبت میکرد و کم کم با او دوست شد، در این مدت او به معلولیت جسمی پیرمرد اشارهای نکرد
پس از پایان سفیدکاری وقتی که کارگر صورت حساب را به همسر او داد، پیرزن متوجه شد که هزینهای که در آن نوشته شده خیلی کمتر از مبلغی است که قبلاً توافق کرده بودند.
پیرزن از کارگر پرسید که شما چرا این همه تخفیف به ما میدهید؟
کارگر جواب داد:
من وقتی با شوهر شما صحبت میکردم خیلی خوشحال میشدم و از نحوه برخورد او با زندگی متوجه شدم که وضعیت من آنقدر که فکر میکردم بد نیست
پس نتیجه گرفتم که کار و زندگی من چندان هم سخت نیست به همین خاطر به شما تخفیف دادم تا از او تشکر کنم
پیرزن از تحسین شوهرش و بزرگواری کارگر منقلب شد و گریه کرد، زیرا او میدید که کارگر فقط یک دست دارد.
گاهی از نعمتهایی که خدا بهمون داده غافل میشیم...
خدایا نعمت شادی
و انرژی مثبت را از ما نگیر...!