دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

شهید باکری 7

جمعه, ۳۰ مهر ۱۴۰۰، ۱۲:۲۲ ق.ظ

زمین زیر حریری سفید از برف پنهان شده بود. برف تـا زیـر زانوهـای مهـدی و ایوب میرسید. زیر پایشان، برف صدا میکرد و خرد میشد. دیگر بـرف نمـیباریـد. کلاغها، شهر را روی سرشان گذاشته بودند. سنگین و بـالزنـان پـرواز مـیکردنـد و صدای قارقارشان را به آسمان میریختند.
ـ قار... قار...

مهدی گفت: »میشنوی ایوب... کلاغها میگویند: برف... برف«.

ایوب، کلاهکشی کهنه اش را تـا گوشـهایش پـایین کشـید و گفـت: »خـوش بـه حالشان که سردشان نمیشود«.
حمید از پشت سر گفت: »داداش، صبر کنید من برسم. چرا تند میروید؟«
ایوب و مهدی ایستادند. حمید سخت قدم برمـیداشـت. مهـدی، کیـف بـرادر را گرفت. به راه افتادند. به یـک چـرخ طـوافی رسـیدند. از روی لبوهـای سـرخ و قـاچ خورده، بخار بلند میشد. مهدی گفت: »مهمان من. بخوریم، کمی گرم شویم«.
ایوب گفت: »نه من باید به بازار بروم. خُب... خداحافظ«.
ایوب پا تند کرد و رفت. حمید پا به پا شد و گفت: »تو این سرما چـه طـور میـوه میفروشد؟ هوا خیلی سرد است!«
مهدی آهی کشید و گفت: »اگر پدرش زنده بود، ایوب اینقدر سختی نمیکشید.
نمیخواهد خانوادهاش، سربار عمویش شود«.
حمید به راه افتاد و گفت: »طفلک، کاپشن درست و حسابی هـم نـدارد. مـریض نشود، شانس آورده«.
چند سال قبل، پدر ایوب از روی داربست افتاد و کمرش خرد شـد. مـادر ایـوب، دار و ندارشان را فروخت و خرج دوا و درمان او کرد؛ اما پدر ایوب چنـد روز پـس از سال نو فوت کرد. تا سال قبل، عموی ایوب به آنها خرجی میداد؛ اما ایوب غیـرتش قبول نکرد. رفت بازار، کنار عمویش ایستاد به میوه فروشی. مهدی میدانست که آنها با چه سختی و مصیبتی زندگی میکنند؛ اما هیچ وقت ندیده بود که ایوب نقی بزند یا شکایتی کند. بارها مهدی خواسته بود با ترفندهای مختلفی به ایوب کمـک کنـد؛ اما ایوب زیر بار نرفته بود

مهدی سه بار پشت سر هم عطسه کرد. حمید گفت: »داداشی، تو هم که سـرما خورده ای. دیگر این کت به دردت نمیخورد«. مهدی بینی اش را پاک کرد و حرفی نزد

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۷/۳۰
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی