دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

با سرباز ولایت در مکتب سلیمانی (424)

جمعه, ۲۳ مهر ۱۴۰۰، ۱۰:۳۶ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

میوه وقتی می‌رسد باغبان باید آن را بچیند❤️

 

حاج‌_قاسم عازم بیروت شد تا سیدحسن‌ نصرالله را ببیند. ساعت حدود 9 شب حاجی از بیروت به دمشق برگشت. شخص همراهش می‌گفت که حاجی فقط ساعتی با سیدحسن دیدار کرد و خداحافظی کردند. حاجی اعلام کرد امشب عازم عراق است و هماهنگی کنند

 

سکوت شد. یکی گفت: «حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نروید.» حاج‌قاسم با لبخند گفت: «می‌ترسید شهید بشوم؟» باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد:

_ شهادت که افتخار است، رفتن شما برای ما فاجعه‌ است!

_ حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم.

حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد، خیلی آرام و شمرده‌‌ شمرده گفت: «میوه وقتی می‌رسد باغبان باید آن را بچیند، میوه رسیده اگر روی درخت بماند، پوسیده می‌شود و خودش می‌‌افتد.» بعد نگاهش را بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضی‌ها اشاره کرد و گفت: «اینم رسیده‌ است، اینم رسیده‌ است...» ساعت 12 شب هواپیما پرواز کرد. ساعت دو صبح جمعه خبر شهادت حاجی رسید. به اتاق استراحتش در دمشق رفتیم. کاغذی نوشته بود و جلوی آینه گذاشته بود: مرا پاکیزه بپذیر

 

 راوی: یکی از مسئولان یگان فاطمیون

📚 از کتاب متولد مارس جستاری در خاطرات دوستان و هم‌رزمان حاج قاسم سلیمانی

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۷/۲۳
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی