دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

پدر مادر ها

پنجشنبه, ۲۲ مهر ۱۴۰۰، ۰۴:۳۰ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

  به دانشگاه می رفتم که مادربزرگم و  دم درب حیاط نشسته دیدم.
سلام کردم و رد شدم
گفت میری نونوایی
گفتم نه مادر ، می‌بینی که  میرم دانشگاه . کتابام رو ببین
گفت پس مادر واسه منم چهارتا نون بگیر
دیدم فایده نداره . سریع 4 تا نون گرفتم برگشتم .
گفت حالا میری دانشگاه واسه چی؟

گفتم: فردا نون داشته باشم بخورم .
گفت بیا مادر من دوتا نون بَسَمه.
دوتا واسه من دوتا واسه تو .
فردا هم بیا خودم نونت رو میدم اما اگه خودت بری نون بگیری .
خندیدم
گفت :مادرجان تمام زندگی من همین خنده های شماست . امروز کسی نیومده حوصلم سر رفته بود . وگرنه نون داشتم .
اون روز کلاسم و تعطیل کردم و
کنارش نشستم تا شب برای هم حرف زدیم و خندیدیم

⭐️مهمتر از هرچیزی در  دنیا،  پدر و مادرا هستند . تا هستندقدرشونو بدونید.

در این شب جمعه شادی پدران و مادران و پدربزرگها و مادربزرگهای آسمانی فاتحه و صلوات

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۷/۲۲
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی