دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

امام حسن عسگری ع 2

پنجشنبه, ۲۲ مهر ۱۴۰۰، ۰۹:۱۸ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

امام #عسکری(ع) حافظ دین الهی...

اهل #سامرا مبتلا به #خشکسالی شده بودند. #مسلمانان #نماز باران خوانده بودند؛ اما بارانی نیامد.
از آن طرف عده‌ای از #مسیحیان با #صلیب ✝️ بیرون رفته و برای طلب #باران مشغول عبادت و #دعا شدند. شخصی که جلوتر از بقیه ایستاده بود، همانطور که دست به دعا برداشته بود #ابرهای باران‌زا شروع به باریدن کردند.

⛈🌧🌧

این حادثه موجب #تزلزل در اعتقاد گروهی سست عقیده شد، که نکند مسلمانان بر حق نیستند و نصارا بر حق هستند.
خلیفه #عباسی به فکر چاره افتاد، مشاورانش به او گفتند: چاره‌ای جز این نیست که از امام حسن #عسکری(ع) کمک بخواهیم.
امام #عسکری(ع) به فرستاده‌ای که از طرف خلیفه آمده بود فرمود:
اینها را وادار کنید که بار دیگر برای نماز باران بیرون روند. در آن حال حضرت کسی را #مأمور کرد که وقتی آن مرد نصارا که جلوتر از بقیه ایستاده دست به دعا برداشت، قطعه #استخوانی در بین انگشتانش دارد، آن را از او بگیر و بگو حالا دعا کن!
مرد نصارا مقاومت کرد، ولی بالاخره استخوان را از بین انگشتانش کشیدند.
سپس هرچه دعا کردند سودی نبخشید.
وقتی از حضرت ماجرا را پرسیدند، فرمود:
این تکه‌ای از #استخوان یکی از #پیامبران است که از گور وی بیرون آورده‌اند و وقتی #خدا را به استخوان آن پیامبر #قسم می‌دهند بارانی از #لطف_الهی نازل می‌شود.
و اینگونه شبهه آن سست عقیدگان برطرف شد.

📚ابن شعبه حرانی، تحف العقول.
📚طبرسی، احتجاج.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۷/۲۲
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی