دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی
آخرین مطالب

حبیب های ما 1

دوشنبه, ۱۹ مهر ۱۴۰۰، ۱۰:۳۶ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

حاج_جوشن_و_حالگیرى_خبرنگارهاى_خارجى....!!

🌷حاج جوشن، بی سیم زد: زودی بیا! تابستان بود و کوهستان های جنگی، هوای دل پذیری داشت. لشکر ویژه خط شکن ٢٥ کربلا، هر کجا که اسباب کشی می کرد، آشپزخانه را هم فوری سرپا می کردم. گفتم: حاجی چه خبر است!؟ حاج جوشن پیر دلیر و مرشدِ لشکر ویژه خط شکن ٢٥ کربلا، اصلاً مقر حاج جوشن معروف است، رزمنده های این لشکر کربلائی، او را به خاطر شربت های نابش، که از دست حاج جوشن تناول کردند، خوب می شناسند.

🌷....گفت: قاسم آبادی قرار است خبرنگارای خارجی بیان فیلم برداری کنند. گفتم: خوب حاجی بزار فیلم برداری کنند، آنها با رزمنده ها می خواهند مصاحبه کنند و قدرت نظامی بسیجی ها را ببینند، با آشپزخانه و سرآشپز لشکر چکار دارند. حاج جوشن گفت: همین دیگه قاسم آبادی، این ابرقدرت ها تو مملکت خودشان شایع کردند، بسیجی ها غذای درست حسابی ندارند که بخورند، تو جبهه رزمنده های ایرانی از بس کنسرو و نان خشک خوردند، خشکیدند و نای جنگیدن ندارند، جمهوری اسلامی توان اداره جنگ را ندارد. گفتم: ابرقدرتها غلط کردند، فردا ظهر نهار رزمنده ها، رشته پلو با کباب بره، دسرشان، سیب و پرتقال، بگو هر چی عکاس و فیلم بردار است بیایند.

🌷هر وعده بیش از دوازده هزار غذا می پختیم، سریع دستور دادم، گوسفندهای زنده را سر ببرند، سیخ بکشند. بیش از صد و پنجاه تا نیرو داشتم، تا اذان صبح رشته پلو و کباب بره آماده شد، تویوتاها آمدند نماز صبح را که خواندیم، برای ده هزار نفر غذای گرم بسته بندی، چند تا دیگ هم دست نخورده، بار ماشین ها کردیم و رفتیم. نزدیک بیست سی نفر، خبرنگار و عکاس خارجی آمده بودند.

🌷....حاج جوشن آمد، صدا زد خبرنگارا حالا بیان، یک گردان نیرو همان جا مستقر بود، بچه ها به ستون ایستادند، حاج جوشن شروع کرد به تقسیم غذا، وقتی در دیگ را باز کردم، بخار برنج و بوی کباب، آب از لب و لوچه خبرنگارای خارجی مثل لوله آفتابه می ریخت، دود از کله شان بلند شد. دوربین ها شروع کردند فیلم برداری، عکاس ها هم عکس انداختند. بیل می زدم توی دیگ، غذا را می کشیدم!!

🌷گفتم: اول بدهیم به همین خبرنگارای خارجی بخورند که نروند باز دروغ بگویند، ایرانی ها هیچی ندارند به رزمنده هاشان بدهند، خبرنگارا با چشم های ور قلمبیده می لوپاندند و از خودشان در خط مقدم جبهه، مقر حاجی جوشن، فیلم برداری می کردند و عکس می انداختند. حاجی جوشن به خبرنگارا گفت: شکم تان سیر شد، اصلاً تو عمرتان هم ننه باباتان، چنین غذائی بهتان نداده بخورید، هر چند شک داریم که بروید حقیقت را بگوئید، آهای خبرنگارا، گوش کنید، من می خواهم یک شعر برای شما بگویم. بروید از تلویزیون کشورتان، به ابرقدرت ها نشان بدهید، هیچ هم نترسید من هستم.

🌷خبرنگارها، دوربین ها، چهار دست و پا، زوم کرده بودند روی دیگ غذا و دست رزمنده ها و دهان حاجی جوشن که با صدای بلندی خواند: آهای ابرقدرت های جنایتکار، بخورید خرچنگ و قورباغه، بیائید ای بدبخت های آواره، ببینید که حزب الله چی می خوره؟ رشته پلو، سبزی پلو را بدون گوسفند درسته می خوره....؟!

🌷خبرنگارا سرخ شده بودن، نتق نمی کشیدند، بساط شان را جمع کردند، راه شان را کشیدند و هی دربرو... رفتند که رفتند و عظمت رزمنده های جمهوری اسلامی را هرگز فراموش نخواهند کرد...!

 🌹خاطره اى به یاد حاج حسن جوشن معروف به حاج جوشن، پیر و سقای لشکر ٢٥ کربلا

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۷/۱۹
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی