دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

خواب عبدالمطلب

سه شنبه, ۱۳ مهر ۱۴۰۰، ۱۰:۳۷ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

رویایی شگفت انگیز

ابوطالب روایت می کند که عبدالمطلّب گفت:

شبى از شب‌ها در حجر اسماعیل خوابیده بودم، ناگاه خواب عجیب و غریبى دیدم، برخاستم. در راه یکى از کاهنان مرا دید که مى‌لرزم چون آثار تغییر در من مشاهده کرد گفت: چه شده که بزرگ عرب چنین رنگش تغییر کرده؟ آیا حادثه‌اى از حوادث روزگار روى داده است؟

گفتم: بله امشب در حجر اسماعیل خوابیده بودم در خواب دیدم که درختى از پشت من روئیده شد؛ چنان آن درخت بلند گردید که سرش به آسمان و شاخه‌هایش مشرق و مغرب را گرفته، نورى از آن درخت ساطع گردید که هفتاد برابر نور خورشید بود، و عرب و عجم را دیدم که براى آن درخت سجده مى‌کردند، پیوسته عظمت و نور آن درخت بیشتر مى‌شد اما گروهى از قریش خواستند آن درخت را قطع کنند، چون نزدیک مى‌رفتند جوانى که از همه نیکوتر و پاکیزه‌تر بود آنها را مى‌گرفت و پشت‌هایشان را مى‌شکست و چشم‌هایشان را مى‌کند. پس دست بلند کردم که شاخه‌اى از شاخه‌هاى آن را بگیرم آن جوان مرا صدا زد و گفت: تو را از ما بهره‌اى نیست، گفتم: درخت از من است و من از آن بهره‌اى ندارم؟ گفت بهره‌اش از آن گروهى است که به آن آویخته‌اند، پس هراسان از خواب بیدار شدم .

چون کاهن این خواب را شنید رنگش متغیر شد و گفت: اگر راست بگویى از صلب تو فرزندى بوجود خواهد آمد که مالک مشرق و مغرب گردد و پیامبر مى‌شود.

پس عبدالمطلّب گفت: اى ابوطالب سعى کن آن جوانی که در خواب یارى او می‌کرد؛ تو باشى .

ابوطالب پیوسته بعد از فوت ایشان آن خواب را ذکر مى‌کرد و مى‌گفت: والله آن درخت ابوالقاسم امین است .

البته مرحوم مجلسى(ره) مى‌فرماید: ظاهرش آن است که آن جوان تعبیرش امیرالمومنین است.

سرانجام هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم هشت ساله بود، عبدالمطلّب در صد و بیست سالگی از دنیا رفت.

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۷/۱۳
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی