حلالم کن
شنبه, ۱۰ مهر ۱۴۰۰، ۱۰:۴۴ ق.ظ
بسم الله الرحمن الرحیم
در آشــپزخونه غــرق حــال وهــوای خــودم مشــغول کار بــودم کــه محمــد رضــا بــا صــدای بلنــد گفـت: مـادر! نـگاه کـردم و دیـدم دم درب ورودی ایسـتاده اومـد تـوی آشـپزخونه و شـروع کـرد بـه چرخیـدن دور مـن و مـی گفـت: مـادر حلالـم کـن... مـادر حلالـم کـن. گفتـم:
آخه چیکار کردی که حلالت کنم؟
گفـت: وقتـی اومـدم صداتـون کـردم متوجـه نشـدید. بعـد بـا صـدای بلنـد صداتـون کـردم. حلالـم
کنیـد اگـه صدایـم رو روی شـما بلنـد کـردم...
خاطره ای از زندگی سردار شهید محمد رضا عقیقی
منبع: کتاب همسفر تا بهشت ،1صفحه
۰۰/۰۷/۱۰