دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

امام خمینی (298)

يكشنبه, ۲۸ شهریور ۱۴۰۰، ۰۱:۵۸ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

شب رحلت آیت الله حائری، امام خبردار شد که حال استادش رو به وخامت رفته است. به  همسرش  گفت: اگر مایل باشید با هم برویم که برای خانم ایشان دلگرمی باشد. همسر امام، دخترش  را به خدمتکارش سپرد و با مصطفی راه افتاد. مصطفی در سال های بی حجابی گاه مثل اسکورت عمل می کرد. جلوتر می رفت و اگر خطری نبود بر می گشت و اطلاع می داد که خانم ادامه مسیر دهد. پس از مدتی که خانم در کنار خانم آیت الله حائری نشسته بود، متوجه شد همسر آن  مرحوم خیلی بی حال و بی رنگ رو است و شاید از گرسنگی باشد. چرا که وقتی عزیزی در حال از دست رفتن است، اطرافیان بی اشتها می شوند. چون در این زمان با خانواده آقای حائری صمیمی بود، به آشپزخانه رفت و به دنبال چیزی برای خوردن گشت. هیچ چیز خوردنی جز مقدار کمی قند در خانه نیافت، حتی یک تکه نان. دانست که چون چیزی برای خوردن ندارند، شام نخورده است و عفاف مانع گفتن آنکه گرسنه ام.  مصطفی در حیاط با برخی هم سال های شش هفت ساله خود کنار یک منقل نشسته بود، خانم او را به خانه فرستاد تا هر چه دارند برای خوردن بیاورند. مصطفی در بازگشت چیز زیادی با خود نیاورده بود و وقتی خانم از خانم آقای حائری دعوت کرد که به آشپزخانه بیاید و چیزی بخورد، آن زن منیع الطبع گفت: مهدی و کبری واجب ترند. آن زمان مهدی فرزند آیت الله حائری سیزده ساله بود و کبری سن کمتری داشت.

عصر روز تشییع وقتی خانم موضوع را با بغض در گلو نهفته برای امام تعریف کرد، امام سر به دیوار گذاشت و خانم گریه های صدادار همسش را شنید.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۰/۰۶/۲۸
داود احمدپور

نظرات  (۱)

این است مشی زندگی مرجعیت شیعه..

 

البته نوشتن این چیزها، برای بعضی ها قابل هضم نیست و برای بعضی ها هم ممکن است بدآموزی ذاشته باشد و ایجاد ذهنیت کند.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی