شهید احمد نیری
بسم الله الرحمن الرحیم
*خدایا کمکم کن*!!
یک روز بهش گفتم من در تعجبم چطور توی این چند سال اینقدر در معنویات رشد کردی ؟
می خواست بحث را عوض کنداما سوالم را تکرار کردم .گفتم حتما علتی داره،گفت اگه طاقتش رو داری بشین تا برات بگم:
یه روز با رفقای محل و بچه های مسجد رفته بودیم دماوند ،همه مشغول بازی بودند یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو کتری روآب کن بیار…
منم راه افتادم راه زیادی بود ،کم کم صدای آب به گوشم رسید.از بین بوته ها گذشتم به رودخانه نزدیک شدم.تا چشمم به رودخانه افتاد، یه دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم بدنم شروع کرد به لرزیدن نمیدانستم چه کار باید کنم .
پشت درخت مخفی شدم …می توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم.
پشت آن درخت وکنار رودخانه چندین دخترجوان مشغول شناکردن بودن ،همان جا خدا را صدا زدم و گفتم خدایا کمک کن،
خدایا الان شیطان به شدت من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی شود اما خدایا من به خاطر تو از این گناه می گذرم.
کتری خالی را برداشتم و از جایی دیگر آب تهیه کردم ورفتم پیش بچه ها و مشغول درست کردن آتش شدم،
به سختی آتش را آماده کردم و خیلی دود توی چشمم رفت ،اشکم جاری شد،
یادم افتاد حاج آقا گفته بود هرکس برای خداگریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.
گفتم از این به بعد برای خدا گریه میکنم حالم منقلب بود و از آن امتحان سخت کنار رودخانه هنوز دگرگون بودم واشک می ریختم ومناجات می کردم خیلی باتوجه گفتم :
یا الله یا الله… به محض تکرار این عبارات ،صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده می شد به اطرافم نگاه کردم صدا از همه سنگریزه های بیابان و درخت ها و کوه می آمد!!!
همه می گفتند: "سُبُّوحٌ قُدُّوسٌ رَبُّ الْمَلَائِکَةِ وَ الرُّوحِ ...
از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد…
📚 کتاب زندگی به سبک شهدا "ماجرای تحول شهید «احمدعلی نیری» "