دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

اهنگران

جمعه, ۵ شهریور ۱۴۰۰، ۱۰:۲۸ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

 یه بوس بده ... 💕


🍃قبل از عملیات والفجر مقدماتی، قرار بود برای بچه های لشکر 41 ثارالله کرمان برنامه اجرا کنم. شب مراسم، هوا خیلی سرد بود . به مقر لشکر رسیدم دیدم جمعیت خیلی زیادی جمع شده است طوری که مسئولان توانایی کنترل آنها را نداشتند.

  قصد تجدید وضو  داشتم . با آن شرایط ، به هیچ عنوان امکان نداشت که راحت مثل بقیه رزمنده‌ها بتوانم از چادر بیرون بروم . بیرون آمدن از چادر همان و گیر افتادن در حلقه بسیجی‌ها همان 😥

 قضیه را به مسئول تبلیغات گفتم . قرار شد من کلاه اورکتم را روی سرم بکشم و از چادر و از قسمت پشتی، از زیر آن بیرون بروم  و خودم را به دستشویی برسانم . 😎

 حواسم خیلی جمع بود که کسی مرا نشناسد اما یک نفر خیلی به من نگاه می‌کرد و ظاهرا مرا شناخته بود. رویم را برگرداندم، اما او دست‌بردار نبود و دوباره دوری زد و در راستای دید من قرار گرفت . 😳

 نزدیک من که شدم خیلی آرام گرفت:
«برادر آهنگران،‌ برادر آهنگران، من شناختمت.» 😱

با لحن التماس آلود گفتم: تو رو به خدا سر و صدا نکن و نذار کسی بفهمه من این‌جام. گفت:
«چشم، چشم، فقط اگه می‌خوای صدام در نیاد، یه چیزی ازت می‌خوام.»🙄

 گفتم چی می‌خوای؟
 گفت: «فقط یه بوس😘، یه بوس😍 به من بده تا برم.» سریع با او روبوسی کردم و بعد از آن به هر مشقتی بود خودم را به تریبون رساندم . 😅


راوی : حاج صادق آهنگران
کتاب خاطرات آهنگران

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۶/۰۵
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی