دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

شهید همت 2

چهارشنبه, ۲۷ مرداد ۱۴۰۰، ۰۲:۳۱ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

تو خاطرات شهید همت داریم که
مسئول بهداری را خواست از او پرسید دیروز چه اتفاقی تو بهداری افتاده بود
مسئول بهداری برای حاجی تعریف میکند
خانمی پسر بچه ای را اورد تب شدید داشت هوا تاریک بود حال بچه خیلی بد بود باید منتقلش میکردیم باختران اما جاده نا امن بود به مادرش گفتم ما تنها چاره ای که داریم تلاش میکنیم تا تب به تشنج نکشد تا صبح شود اعزامش کنیم باختران

 با دوستان تلاش کردیم ابتدا تب راکنترل کردیم بعد تب را کاهش دادیم صبح کاملا خوب شده بود تا صبح ما به همراه مادر تلاش کردیم نهایت مادر دست بچه را گرفت رفت
حاجی پرسید میدانید او کی بود ؟
مسئول بهداری جواب داد نه شما گفته بودید کاری به مذهب و محل سکونت نداشته باشید مداوا کنید ما همین کار را کردیم
حاجی به انها گفت اون پسر پدرش یکی از فرماندهان دمکرات بود پسر حدود ده روزی بود که بیمار بود مادر هرچی التماس میکرد پدر میگفت میبریم عراق نهایت دیروز حال بچه طوری میشود مادر با ترس و وحشت میاید شما درمان میکنید بچه را میبرد ماجرا را به شوهرش میگوید و میگوید تو میگفتی پاسداران زنده زنده پوست میکنند اینها حتی اسم ما را نپرسیدند بدون دریافت پول تا صبح تلاش کردند مثل بچه خودشان
بچه که خوب شد به هم تبریک گفتند انقدری که انها خوشحال بودند من خوشحال نبودم
پدر بچه تمام نیروهایش را میاورد سپاه و تسلیم میشوند و حاجی انها را ازاد میکند ولی انها عضو پیش مرگان میشوند

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۵/۲۷
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی