دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

نویسنده

چهارشنبه, ۱۳ مرداد ۱۴۰۰، ۰۸:۰۸ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم
💎روباه عاقل
یک روز روباهی که حوصله‌اش سر رفته و کمی هم افسرده بود و بی‌پول، تصمیم گرفت نویسنده شود، و چون منزجر بود از آدم‌هایی که هی اِل و بل می‌کنند و آخرش هم هیچ کاری نمی‌کنند، فوراً به نتیجه رسید و اولین کتابش خیلی خوب از کار درآمد و حسابی ترکاند، و همگان تحسینش کردند، و طولی نکشید که به همه‌ی زبا‌ن‌ها ترجمه شد (که بعضی‌شان هم ترجمه‌های خوبی نبودند). دومین کتابش حتی از اولی هم بهتر بود، و چندین استاد برجسته
از مهم‌ترین محافل دنیای آکادمیک آن دوران شدیداً به تحسینش برخاستند و حتی کتاب‌هایی نوشتند درباره‌ی کتاب‌هایی که درباره‌ی کتاب‌های روباه نوشته شده بود. از آن پس، روباه کاملاً راضی و خرسند شد و در سال‌های بعد هیچ اثری منتشر نکرد. اما ملت شروع کردند به پچ پچ و هی به همدیگر می‌گفتند: «چه بلایی سر روباه آمده؟»، وقتی هم که او را در مهمانی‌ها و بزن بکوب‌ها می‌دیدند، بی‌درنگ سراغش می‌رفتند و گیر می‌دادند که حتماً باید اثر دیگری منتشر کند. روباه با کلافگی جواب می‌داد: «اما من که دو تا کتاب منتشر کرده‌ام» و آن‌ها می‌گفتند: «بله، و خیلی هم خوب بودند، برای همین باید یکی دیگر منتشر کنی.» روباه جوابی نداد، ولی با خودش فکر کرد: «در واقع چیزی که آنها از من می‌خواهند این است که یک کتاب بد منتشر کنم. اما من زرنگ‌تر از این حرف‌هام و این کار را نمی‌کنم.» و دیگر کتابی منتشر نکرد.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۵/۱۳
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی