امام هادی
بسم الله الرحمن الرحیم
📌جهاد امام #هادی علیه السلام
بُرَیحه از کارگزاران خلافت #عباسی در نامه اى به #متوکل عباسی نوشت:
«اگر تسلط بر حرم هاى شریف را میخواهى، على بن محمد(امام #هادی) را از این شهر بیرون کن؛ زیرا او مردم را به سوى خود فراخوانده و شمار بسیارى نیز دعوتش را پذیرفتهاند.»
محبوبیت بیش از حد امام #هادی(ع) در #مدینه حتی تعجب یحیى بن هَرثمه را نیز برانگیخت.
مردم که از اهداف شوم خلیفه آگاهى داشتند، با تجمع در منزل امام فریاد اعتراض و شیون برآوردند. یحیى میگوید:
«من تا آن روز چنین زارى و شیونى ندیده بودم و هرچه کوشیدم تا آنان را آرام کنم نتوانستم. سوگند خوردم که درباره امام قصد و دستور بدى ندارم، ولى فایده اى نداشت.»
📚مسعودی، اثبات الوصیه للامام على بن ابیطالب، ج4، ص233.
📚مسعودى، مروج الذهب و معادن الجوهر، ج4، ص12.
یحیی بن هرثمه از طرف #متوکل عباسی مأموریت داشت تا امام هادی(ع) را از #مدینه به #سامرا ببرد. وی می گوید: چون به مدینه وارد شدم، اهل مدینه بانگ و فریاد برداشتند؛ چنان که مانند آن را نشنیده بودم.
برای آنان سوگند خوردم که من قصد صدمه زدن به امام را ندارم و بدین طریق آنان را آرام کردم. از حضرت خواستم مقدمات #حرکت به سامرا را آماده کنند. پس از آنکه به #بغداد رسیدیم، در آغاز به دیدن اسحاق ابن ابراهیم #طاطری رفتم. او والی بغداد بود. چون مرا دید، گفت:
ای #یحیی! این مرد یعنی امام هادی(ع) پسر پیامبر است. اگر #متوکل را به #کشتن او تحریک و ترغیب کنی، بدان که خونخواه و #دشمن تو رسول خدا(ص) خواهد بود. در پاسخ گفتم:
به خدا قسم، من جز نیکی و خوبی چیزی از او سراغ ندارم.
به سوی #سامرا حرکت کردیم، پس از ورود به شهر سامرا جریان را برای وصیف ترکی، از درباریان با نفوذ متوکّل، نقل کردم. او نیز به من گفت:
اگر یک مو از سر او کم شود، مسئول آن تو خواهی بود. از سخنان ابراهیم و #وصیف_ترکی تعجّب کردم. پس از ورود به دربار و دیدار با #متوکل، گزارش سفر را به اطلاع او رساندم. دیدم متوکل نیز برای او احترام قائل است.
📚 برای مطالعه ر.ک. مسعودی، اثبات الوصیه؛ شیخ مفید، الارشاد و...