حکایت زیبا (406)
بسم الله الرحمن الرحیم
🔹🔷🔹من با خرافات مبارزه مى کنم
🔸من مى خواهم به شهر موصل بروم.حتما مى پرسى که چرا هوس سفر به آن شهر را کرده ام؟
من شنیدهام دانشمند بزرگى در آن شهر زندگى مى کند، او مى تواند به ما کمک بزرگى بنماید تا بتوانیم حقیقت را کشف کنیم.
🔸من تصمیم گرفتهام که به این سفر دور بروم تا از او در مورد ولادت امام زمان (علیه السلام) سؤل کنم.
🔸شاید بگویى مگر در ایران خودمان، استاد و دانشمند قحطى بود که مى خواهى به عراق بروى؟
امّا من برایت گفتم که باید دانشمندى پیدا کنیم که شیعه نباشد، دانشمندى که از اهل تسنن باشد و ولادت فرزند امام عسکرى (ع) را قبول داشته باشد.
من مى خواهم به دیدار یک تاریخ دان
بروم.
آفرین برتو، مى بینم که آماده حرکت شده اى.
🔸نمى دانم نام پر آوازه ی این مورّخ بزرگ را شنیده اى یا نه؟
اصلاً مى دانى این مرد کیست؟
او ابن اثیر است که در سال ۵۵۵ هجرى قمرى، متولّد شده و در شهر موصل زندگى مى کند.
🔸مى دانستم که تو براى یافتن حقیقت، حاضر هستى هر سختى را تحمّل کنى.
خوشبختانه ما نیاز به گذرنامه و ویزا نداریم، زیرا من و تو، اکنون در قرن ششم هجرى هستیم و مى توانیم به راحتى به عراق برویم.ما سوار بر اسب خود مى شویم و به سوى عراق به پیش مى تازیم.
روزها مى گذرد و من و تو در راه هستیم...
🔸نگاه کن!
این دروازه هاى شهر موصل است، وارد شهر مى شویم، خدا را شکر که به سلامت رسیدیم.
🔸دوست خوبم! مى دانى که مردم این شهر همه سنى هستند و تو باید به مقدّسات آنها احترام بگذارى، مبادا چیزى بر زبان بیاورى که برادران اهل سنت ما ناراحت بشوند.
ما وارد شهر مى شویم، چه شهر بزرگ و آبادى!
🔸🔸به راستى درست گفته اند که موصل، دروازه کشور عراق است.
راستى، من شنیدهام که قبر جرجیس (ع) در این شهر است، همان پیامبرى که دشمنان خدا، او را شهید کرده و بدنش را در آتش سوزاندند.
امّا خدا بار دیگر او را زنده خواهد کرد تا فریاد بلندِ خداپرستى خاموش نشود.
آرى، ما باید همواره از کسانى که در راه خداپرستى فداکارى کردند با بزرگى و احترام یاد کنیم.
🔸من از مردم این شهر مى پرسم که قبر جرجیس (ع) کجاست؟
آنها ما را به وسط شهر راهنمایى مى کنند، آنجا قبر پیامبر خداست.
ما به آن سو مى رویم و آن دوست خوب خدا را زیارت مى کنیم.
🔸اکنون ما باید به دار الحدیث برویم و با ابن اثیر ملاقات کنیم.
لازم است توضیح دهم که دار الحدیث جایى شبیه دانشگاه است که جوانان در آنجا به تحصیل علوم دینى مشغول هستند.
🔸معمولاً در شهرهاى مهم، چنین مراکزى ساخته مى شود و استادان بزرگ در آنجا به تدریس مى پردازند.
اینجا دار الحدیث موصل است، ما سراغ ابن اثیر را مى گیریم.
مکانى را که او مشغول درس است به ما نشان مى دهند و ما به آنجا مى رویم.
🔸همسفر خوبم!
باید صبر کنیم تا درس او تمام شود.
بعد از درس من پیش او مى روم و سلام کرده و خود را معرّفى مى کنم.
او با نهایت تواضع جواب سلام مرا مى دهد و خیلى مرا احترام مى کند.
🔸وقتى مى فهمد ما از ایران آمده ایم خیلى تعجّب مى کند، آخر چگونه شده است که ما این همه راه را براى دیدن او آمده ایم.
او از ما مى خواهد تا به خانه او برویم.
و ما هم که در این شهر آشنایى نداریم قبول مى کنیم، البته براى ما مهم این است که از فرصت استفاده بیشترى کنیم و از این استاد بهره بیشترى ببریم.
🔸به سوى خانه استاد مى رویم و وارد اتاقش مى شویم.
اتاق پر از کتاب هاى خطى و قدیمى است، در گوشه اى از اتاق هم کتاب هایى است که خود استاد نوشته است.
🔸یکى از این کتاب ها، کتاب « الکامل » مى باشد که در دوازده جلد است، استاد در این کتاب، حوادث تاریخى را شرح مى دهد، استاد زحمت زیادى در نوشتن این کتاب کشیده است.
🔸آیا شما مى دانید چگونه مى توان یک نویسنده را خوشحال کرد؟
وقتى شما از یک نویسنده مى خواهید تا در مورد کتابش براى شما سخن بگوید او را بسیار خوشحال مى کنید.
🔸من رو به استاد مى کنم و مى پرسم:
چه شد که شما کتاب تاریخى نوشتید؟
-من از جوانى به تاریخ علاقه زیادى داشتم و به مطالعه در زمینه تاریخ پرداختم و به سفرهاى متعددى رفتم.
🔸آیا مى شود به سفرهاى علمى خود اشاره کنید؟
-بله، من چند بار به بغداد سفر کردم، همچنین به حلب، دمشق و فلسطین رفتم و خدمت دانشمندان بزرگ، شاگردى کردم.
🔸هدف شما از نوشتن کتاب « الکامل » چه بوده است؟
-من همه کتاب هایى را که در زمینه حوادث تاریخى نوشته شده است مطالعه کردم و متوجّه شدم که در این کتابها دو اشکال اساسى وجود دارد و به همین دلیل، تصمیم گرفتم تا خودم یک دوره تاریخ بنویسم و این اشکالها را بر طرف کنم.