دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

سخن زیبا (285)

شنبه, ۱۹ تیر ۱۴۰۰، ۰۵:۱۹ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

روزی عبدالله بن مبارک از بیابانی میگذشت، کودکی را دید که چوپانی میکند دلش بحال او سوخت و با خود گفت: این کودک وقتی بزرگ شد خدا را چگونه میشناسد، بهتر است کمی از خدا شناسی به او تعلیم دهم، پیش کودک رفت و گفت:
خدا را میشناسی؟
کودک گفت: بلی.

عبدالله گفت: چگونه؟
کودک جواب داد:
این همه گوسفندان نیاز به نگهبانی دارند تا از شر گرگها در امان باشند ، چطور این همه مخلوقات بدون نگهبان باشند.
عبدالله گفت: خدا کیفیت اش چطور است؟
کودک گفت: بی چون وچرا.

عبدالله گفت : این را از کجا آموختی ؟
گفت از گوسفندانم، وقتی به گوسفندانم نگاه میکنم نه گوسفندانم مثل من اند و نه من مثل گوسفندانم، پس دانستم نه ما مثل خداییم و نه خدا مثل ماست.

عبدالله گفت: ای دانشمند اکنون مرا نصیحت کن،
کودک گفت: ای خواجه اگر علم را به خاطر رضای خدا آموختی طمع از خلق بردار و اگر بخاطر دنیا آموختی طمع از بهشت بردار..

🌟 ای پیری که عمر چندین ساله ات را ضایع کردی و در پی فزونی مال دنیا بودی، آیا وقت آن نیامده که یکبار طالب رضای او شوی و در ملک و ملکوت بیاندیشی؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۴/۱۹
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی