حکایت زیبا (401)
بسم الله الرحمن الرحیم
در یک شرکت هواپیمایی اروپایی ، یک مسلمان در سفرش همراه مسافران اروپایی غیرمسلمان سفر می کرد
مهماندار هواپیما نزدیک این مسلمان شد و یک لیوان شراب را برایش آورد و گفت: بفرمایید این نوشیدنی است برای شما تا بنوشید!
مرد مسلمان آن را برداشت و بو کرد. بسیار مودبانه از نوشیدن آن خودداری کرد.
مهماندار هواپیما نزد مدیر هواپیما رفت و در مورد این فرد مسلمان به او اطلاع داد که یکی از مسافران نوشیدنی را نمی نوشد و باعث بدبینی مسافران به نوشیدنی شده است که این موضوع کمی برای شرکت هواپیمایی ما بد است و باعث تبلیغ منفی میشود
مدیر هواپیما نوشیدنی را شخصاً نزد آن مسلمان برد و گفت: آیا در خدمات ما کمی و کاستی وجود دارد که شما نوشیدنی را نمی نوشید؟
لطفا بفرماید این نوشیدنی را نوش جان نمایید و از سلامتی آن مطمئن باشید و خودش کمی از آن را جهت اطمینان نوشید
در جواب آن، مرد مسلمان پاسخ داد:
من مشروب الکلی را نمی نوشم، در حالیکه مدیر هواپیما پافشاری می کرد تا آن مسلمان مشروب را بنوشد
سپس مرد مسلمان فرمود:
در صورتی که شما پافشاری دارید که آن را بنوشم، به شرطی آن را می نوشم که نخست این نوشیدنی را برای خلبان بدهید که بنوشد!
مدیر هواپیما گفت:
این کار چطور امکان دارد که الکل را به او بدهم در حالیکه او سر وظیفه اش است؟ اگر او این نوشیدنی را بنوشد امکان از بین رفتن همه ی مسافران وجود دارد..
سبحان الله مرد مسلمان از چشمانش اشک جاری شد و گفت:
من مسلمان هستم و من همیشه در سر وظیفه هستم تا از دین ام و ایمان ام محافظت کنم، اگر این نوشیدنی را بنوشم پس تمام زندگی خود را در این دنیا و در آخرت در خطر انداخته ام💠
❗️این است وظیفه یک مسلمان