ضرب المثل (32)
بسم الله الرحمن الرحیم
فردی به خاطر قوزی که بر پشتش بود خیلی ناراحت بود . شبی از خواب بیدار شد خیال کرد سحر شده، برخاست و به حمام رفت . از سر آتشدان حمام که رد شد صدای ساز و آواز به گوشش خورد. توجه نکرد و داخل شد . سر بینه که داشت لخت میشد حمامی را خوب نگاه نکرد و متوجه نشد که سر بینه نشسته. وارد گرمخانه که شد دید گروهی بزن و بکوب دارند و گویا عروسی دارند و میرقصند. او نیز همراهشان آواز خواند و رقصید و شادی کرد . درضمن اینکه میرقصید دید پاهای آنها سم دارد. آن وقت بود فهمید که آنها از ما بهتران هستند. به روی خود نیاورد و خونسردی اش را حفظ کرد.
از ما بهتران هم که داشتند میزدند و میرقصیدند فهمیدند که او از خودشان نیست ولی از رفتارش خوششان آمد و قوزش را برداشتند. فردا در همان شهر مرد بدجنسی که او هم قوزی بر پشتش داشت، از او پرسید: «تو چه کردی کردی که قوزت برداشته شد؟
او هم داستان آن شب را تعریف کرد. چند شب بعد مرد بدجنس به حمام رفت و دید باز « از ما بهتران ها ، آنجا گرد هم آمده اند .گمان کرد که همین که برقصد از ما بهتران خوششان میآید. وقتی که او شروع کرد به رقصیدن و آواز خواندن و شادی کردن، از ما بهتران که آن شب عزادار بودند آزرده شدند. قوز مرد اولی را آوردند گذاشتند بالـای قوز او ، آن وقت بود که پی برد اشتباه کرده است . ولی پشیمانی سودی نداشت . مردم با دیدن او و شنیدن داستان گفتند : قوز با قوز شد.
حالـا همین داستان با زبان شعر که هیچ کس سراینده اش را نمی شناسد.
شبی گوژپشتی به حمام شد
عروسی جن دید و گلفام شد
برقصید و خندید و خنداندشان
به شادی به نام نکو خواندشان
ورا جنیان دوست پنداشتند
زپشت وی آن گوژ برداشتند
دگر گوژپشتی چو این را شنید
شبی سوی حمام جنی دوید
در آن شب عزیزی زجن مرده بود
که هریک ز اهلش دل افسرده بود
در آن بزم ماتم که بد جای غم
نهاد آن نگون بخت شادان قدم
ندانسته رقصید دارای قوز
نهادند قوزیش بالـای قوز
خردمند هر کار برجا کند
خر است آنکه هر کار هر جا کند
خیلی خوب بود، خدا خیرتان دهد، شبمان را ساختید!