دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

حکایت زیبا (375)

يكشنبه, ۱۶ خرداد ۱۴۰۰، ۰۶:۳۳ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

مردی به دربار خان زند می رود
و با ناله و فریاد می خواهد تا ڪریمخان را ملاقات ڪند. سربازان مانع ورودش می شوند. خان زند در حال ڪشیدن قلیان ناله و فریاد مرد را می شنود و می پرسد ماجرا چیست؟
 پس از گزارش سربازان به خان، وی دستور می دهد ڪه مرد را به حضورش ببرند.
مرد به حضور خان زند می رسد و ڪریم خان از وی می پرسد: «چه شده است چنین ناله و فریاد می ڪنی؟»

مرد با درشتی می گوید: «دزد همه اموالم را برده و الان هیچ چیزی در بساط ندارم!»
خان می پرسد: «وقتی اموالت به سرقت می رفت تو ڪجا بودی؟»
مرد می گوید: «من خوابیده بودم!»
خان می گوید: «خوب چرا خوابیدی ڪه مالت را ببرند؟»
مرد در این لحظه آن چنان پاسخی می دهد ڪه استدلالش در تاریخ ماندگار می شود .
مرد می گوید:
 «من خوابیده بودم، چون فڪر می ڪردم تو بیداری!!!»
خان بزرگ زند لحظه ای سڪوت می ڪند و سپس دستور می دهد خسارتش از خزانه جبران ڪنند و در آخر می گوید:
 «این مرد راست می گوید ما باید بیدار باشیم.»

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۳/۱۶
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی