دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی
آخرین مطالب

حکایت زیبا (368)

چهارشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۴۰۰، ۱۱:۰۹ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

کشاورزی  میگفت که محصول کشاورزی ام را جمع و خالص کرده بودم و برای اینکه از دست پرنده ها در امان باشد و ضرر و زیانی نبینم

کنار آن مترسک گذاشتم و راهی منزل شدم برای استراحت و ناهار که در بین راه بصورت اتفاقی  یکی از اهالی روستایمان را دیدم که به سمت باغ شخصی خودش میرفت

 البته شخصی متدین و کاریزماتیک بود که اهل روستا خیلی احترام براش قائل بودن

 با دیدن من دستم را گرفت و گفت باید حتما ناهار مهمان من باشی

 پذیرفتم و وارد باغ که شدیم

درحین قدم زدن متوجه شدم که زیر درختان انگور کاسه های کوچکی آب گذاشته بود، با فاصله خاص، تعجب کردم و پرسیدم، این چه کاریه؟؟

این کاسه های آب برای چیه؟ ؟

 جواب داد چون گنجشکها از این انگورا میخورند و بخاطر شیرینی زیاد انگورها ممکنه دهنشون خشک بشه، این کاسه های آب رو گذاشتم تا بخورند

 

با دیدن مهربانی این پیرمرد، خیلی از کار خودم خجالت کشیدم وبرای چند دقیقه از اون بزرگمرد به بهانه ای اجازه گرفتم و سریعا برگشتم و مترسک را از کنار محصول برداشتم و اصلا دوست داشتم تمام پرنده ها بیایند و از این محصول من بخورند

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۲/۲۲
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی