دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

حکایت زیبا (365)

شنبه, ۲۸ فروردين ۱۴۰۰، ۱۱:۳۸ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

مرد لاف زن"

💎یک مرد لاف زن، پوست دنبه‌ای چرب در خانه داشت و هر روز لب و سبیل خود را چرب می‌کرد و به مجلس ثروتمندان می‌رفت و چنین وانمود می‌کرد که غذای چرب خورده است.

دست به سبیل خود می‌کشید، تا به حاضران بفهماند که این هم دلیل راستی گفتار من امّا...

شکمش از گرسنگی ناله می‌کرد که‌ ای دروغگو، خدا  حیله و مکر تو را آشکار کند! این لاف و دروغ تو ما را آتش می‌زند، الهی آن سبیل چرب تو کنده شود، اگر تو این همه لافِ دروغ نمی‌زدی، لااقل یک نفر رحم می‌کرد و چیزی به ما می‌داد.

ای مرد ابله لاف و خودنمایی روزی و نعمت را از آدم دور می‌کند، شکم مرد دشمن سبیل او شده بود و یکسره دعا می‌کرد که خدایا این دروغگو را رسوا کن تا بخشندگان بر ما رحم کنند، و چیزی به این شکم و روده برسد.

عاقبت دعای شکم مستجاب شد و روزی گربه‌ای آمد و آن دنبه چرب را ربود، اهل خانه دنبال گربه دویدند ولی گربه دنبه را برد.

پسر آن مرد از ترس اینکه پدر او را تنبیه کند رنگش پرید و به مجلس دوید، و با صدای بلند گفت پدر! پدر! گربه دنبه را برد، آن دنبه‌ای که هر روز صبح لب و سبیلت را با آن چرب می‌کردی، من نتوانستم آن را ازگربه گیرم.

حاضران مجلس خندیدند، آنگاه بر آن مرد دلسوزی کردند و غذایش دادند.

"مرد دید که راستگویی سودمندتر است از لاف و دروغ."
راستگویی یا دروغ گویی هر دو یک روز برای همه روشن میشود دروغ گو شرمنده از دروغش و راستگو مفتخر بر راستگویش چه در دنیا و جه در اخرت

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۰/۰۱/۲۸
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی