حکایت زیبا (363)
بسم الله الرحمن الرحیم
در قرن گذشته، سنگاپور دچار فلاکت و بدبختی بود. فقر، بیماری، فساد و جرم و جنایت بیداد میکرد، مناصب دولتی به کسانی که بالاترین قیمت ها را پیشنهاد می کردند فروخته میشد.
پلیس، دخترکان را برای روسپی گری می ربود و درآمد سارقان و خود فروشان را با آنان تقسیم میکرد!
فرماندهان ارتش، زمین ها و برنج زارها را احتکار کرده بودند.
قضات احکام خود را می فروختند...
همه می گفتند تلاش فایده نداره ناممکن است! اما من به معلمان روی آوردم، آنان در فلاکت بودند! به آنها بالاترین حقوق ها را پرداختم و به ایشان گفتم:
"من موسسات دولتی می سازم و شما برای من انسان بسازید!"
و اینگونه بود که سنگاپور به کشوری متمدن، پیشرفته و قدرتمند تبدیل شد..
"لی کی وان یو" بنیانگذار سنگاپور جدید.
به قول امیرکبیر:
ابتدا فکر کردم مملکت وزیرِ دانا میخواهد،
بعد فکر کردم شاهِ دانا میخواهد،
در آخر اما فهمیدم
مملکت مردمِ دانا میخواهد...