دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

حکایت زیبا (336)

پنجشنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۹، ۰۹:۱۴ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

روزی دو مسیحی خسته و تشنه در بیابان گم شدند ناگهان از دور مسجدی را دیدند.
دیوید به استیو گفت: به مسجد که رسیدیم من میگویم نامم محمد است تو بگو نامم علی است.
استیو گفت: من به خاطر آب نامم را عوض نمیکنم.
به مسجد رسیدند. عارفی دانا در مسجد بود ، گفت نامتان چیست؟ یکی گفت نامم استیو است و دیگری گفت نامم محمد است و بسیار تشنه و گرسنه هستیم.
عارف گفت: سریعاً برای استیو آب و غذا بیاورید و محمد ، چون ماه رمضان است باید تا افطار صبر کنی!

صداقت تنها راه میانبر و بدون چاله ، به سمت موفقیت است!

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۱۲/۲۸
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی