دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

حکایت زیبا (326)

شنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۹، ۰۵:۴۲ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

از خاطرات آقابزرگ طهرانی به علامه طهرانی:

طفل‌ بودم‌ و چند روز بود که‌ مادر بزرگ‌ پدری من‌ از دنیا رفته‌ بود. یک‌ روز مادر من‌ در منزل‌ آلبالو پلو پخته‌ بود.
هنگام‌ ظهر یک‌ نیازمندی در کوچه‌ گدایی‌ میکرد و مادرم خواست برای‌ خیرات‌ به‌ روح‌ مادر بزرگم مقداری غذا به‌ سائل‌ بدهد، ولی ظرف‌ تمیز در دسترس‌ نبوده‌ و با‌ عجله‌ برای آنکه‌ سائل‌ از در منزل‌ ردّ نشود مقداری از آن‌ آلبالو پلو را در طاس‌ حمّام‌ که‌ در دسترس‌ بود ریخته‌ و به‌ سائل‌ میدهد و از این‌ موضوع‌ کسی خبر نداشت.

🔆نیمه‌ شب‌ پدر من‌ از خواب‌ بیدار شده‌ و مادر مرا بیدار کرد و گفت‌:
🔅امروز چکار کردی؟ چکار کردی؟

🔅مادرم‌ گفت‌: نمیدانم‌!
🔅پدرم‌ گفت‌: الان‌ مادرم‌ را در خواب‌ دیدم‌ و بمن‌ گفت‌:
من‌ از عروس‌ خودم‌ گله‌ دارم‌، امروز آبروی مرا در نزد مردگان‌ برد؛ غذای مرا در طاس‌ حمّام‌ فرستاد.
🔅تو چکار کرده‌ای؟
🔅مادرم‌ جریان را گفت.

🔳درواقع مادربزرگ گله‌مند است‌ که‌ چرا غذای او که‌ یک طبق‌ نور است‌ را در طاس‌ حمّام‌ ریخته‌!
و اهانت‌ به‌ سائل‌، اهانت‌ به‌ روح‌ متوفّی بوده‌ است‌.

📕معاد شناسی علامه طهرانی ج 1 ص 190 و 191

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۱۲/۱۶
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی