حکایت زیبا (326)
بسم الله الرحمن الرحیم
از خاطرات آقابزرگ طهرانی به علامه طهرانی:
طفل بودم و چند روز بود که مادر بزرگ پدری من از دنیا رفته بود. یک روز مادر من در منزل آلبالو پلو پخته بود.
هنگام ظهر یک نیازمندی در کوچه گدایی میکرد و مادرم خواست برای خیرات به روح مادر بزرگم مقداری غذا به سائل بدهد، ولی ظرف تمیز در دسترس نبوده و با عجله برای آنکه سائل از در منزل ردّ نشود مقداری از آن آلبالو پلو را در طاس حمّام که در دسترس بود ریخته و به سائل میدهد و از این موضوع کسی خبر نداشت.
🔆نیمه شب پدر من از خواب بیدار شده و مادر مرا بیدار کرد و گفت:
🔅امروز چکار کردی؟ چکار کردی؟
🔅مادرم گفت: نمیدانم!
🔅پدرم گفت: الان مادرم را در خواب دیدم و بمن گفت:
من از عروس خودم گله دارم، امروز آبروی مرا در نزد مردگان برد؛ غذای مرا در طاس حمّام فرستاد.
🔅تو چکار کردهای؟
🔅مادرم جریان را گفت.
🔳درواقع مادربزرگ گلهمند است که چرا غذای او که یک طبق نور است را در طاس حمّام ریخته!
و اهانت به سائل، اهانت به روح متوفّی بوده است.
📕معاد شناسی علامه طهرانی ج 1 ص 190 و 191