با سرباز ولایت در مکتب سلیمانی (278)
بسم الله الرحمن الرحیم
رضایتنامه کتبی از مادر
یک روز از رابر (شهری در کرمان) میآمدیم. حاج قاسم از خواب بیدار شد. من دیدم حسرتی به دلش
هست. گفتم: حاج آقا اتفاقی برایتان افتاده است؟ گفت: یک حسرتی به دلم مانده. گفتم چیست؟ گفت:
من از مادرم یک رضایتی در قالب نوشته گرفتم که آیا من پسر و فرزند خوبی برایش بوده ام؟ ولی این
حسرت به دلم ماند که من نتوانستم از پدرم این رضایت نامه را بگیرم و این کار را به تعویق انداختم.
حاج قاسم توصیه میکرد و میگفت: شما اگر پدر و مادرهایتان زنده هست، دنبال این کار بروید و تا زنده
هستند، یک رضایت از آنها بگیرید.
حاج قاسم برای شهادتش چند کار را آماده کرده بود، یکی رضایتنامهای که از مادرش گرفته بود تا
ببیند از او راضی هست یا نیست؟ کار دیگرش این بود: بعد از تمام شدن جنگ در شلمچه، مقداری خاک
از خاکریز شلمچه با خودش برداشته بود. سردار اعتقاد داشت: اینها باید روزی شهادت بدهند که ما در
جبهه برای امام (ره) چه کار کردیم؟ و گفت: من مقداری از خاک شلمچه، مقداری از عمامه حضرت امام
(ره) و مقدار کوچکی از پرده خانه کعبه را کنار گذاشتم که با خود به قبر ببرم.
- برگرفته از مصاحبه ابراهیم شهریاری، یکی از دوستان وهمراهان سردار سلیمانی (باشگاه خبرنگاران جوان کرمان)