دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

حکایت زیبا (298)

يكشنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۹، ۰۹:۵۹ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

درویشی بود که در کوچه و محله می  رفت و می  خواند: «هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی.»

زنی حیله گر این درویش را دید و به آوازش گوش داد، سپس به خانه رفت و خمیر درست کرد و یک فطیر شیرین پخت و کمی زهر هم لای فطیر ریخت و آورد و به درویش داد و رفت به همسایه اش گفت:
من به این درویش ثابت میکنم حرفش اشتباه است.


از قضا زن یک پسر داشت که 7 سال بود گم شده بود، در بازگشتش به شهر به درویش برخورد، سلامی کرد و گفت: من از راه دور آمده  ام و گرسنه  ام.

درویش هم همان فطیر زهری را به او داد و گفت: «زنی برای ثواب این فطیر را برای من پخته، بگیر و بخور جوان!»

 پسر فطیر را خورد و حالش به هم خورد و به درویش گفت:
این چه بود، سوختم؟
درویش فوری رفت و زن را خبر کرد. زن دوان  دوان آمد و دید پسر خودش است! همانطور که توی سرش می زد و شیون می  کرد،
گفت: حقا که تو راست گفتی؛
هرچه کنی به خود کنی ؛
گر همه نیک و بد کنی.👏👏👏

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۱۱/۱۹
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی