دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

نکته های ناب

جمعه, ۵ دی ۱۳۹۹، ۰۴:۴۸ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

مردی به دهی سفر ڪرد …زنی ڪه مجذوب سخنان او شده بود از مرد خواست تا مهمان وی باشد. شخص پذیرفت و مهیای رفتن به خانه‌ی زن شد.

ڪدخدای دهڪده هراسان خود را به آن شخص رسانید و گفت : این زن، هرزه است به خانه‌ی او نروید ! مرد به ڪدخدا گفت : یڪی از دستانت را به من بده !!!

ڪدخدا تعجب ڪرد و یڪی از دستانش را در دستان بودا گذاشت.
آنگاه مرد گفت : حالا ڪف بزن !!!
ڪدخدا بیشتر تعجب ڪرد و گفت: هیچ ڪس نمی‌تواند با یک دست ڪف بزند ؟!!

مرد لبخندی زد و پاسخ داد : هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این ڪه مردان دهڪده نیز هرزه باشند
کدخدا در جواب گفت میدانی اب میگرده چاله را پیدا میکنه عقل حکم میکنه پنبه و اتش را یکجا نگذاری

------------

می گویند روزی  جمعی از بازاریان تهران به محضر آیت الله العظمی بروجردی رسیدند .

ایشان فرمودند ؛ مراقب باشید این روستایی ها و شهرستانی ها کلاه سرتان نگذارند.
صدای خنده حضار بلند شد و خوشمزه ای فریاد زد آقا چه می فرمایید همین دیروز یکی شان آمده بود جنس ( مثلا) 50 تومنی را 200 تومن به او فروختم.
آقا فرمود؛ بله او با صفا و صداقت خود آمد اما دین تو را با خود برد کلاه سرت رفت ، حواست نیست.

راستی در میان فتنه های اجتماعی ، مکاره بازار شایعات ، داغی دعواهای سیاسی و صنفی و قومی ما کجای کاریم


----------

روزی عارفی، مردم را به دور خود جمع کرده بود و از خدا برایشان سخن میگفت برایشان از شریعت و طریقت و معرفت و حقیقت سخن میگفت.
او مردم را آماده می‌کرد برای پاسخ به سوال‌هایی که حضرت حق از آنها در مورد حیات‌شان، در مورد دوستی‌هایشان، در مورد عبادت هایشان، نماز و روزه‌هایشان و... خواهد پرسید

درویشی که از آنجا میگذشت رو به جماعت کرد و گفت:
حضرت حق حوصله پرسیدن این همه سوال را ندارد.
فقط یک سوال می‌پرسد و این است:

    من با تو بودم تو با که بودی؟

-----------------------

یک زن و شوهر مشهدی میخواستند از رودخانه عبور کنند. زن، قوی و درشت هیکل و مرد ضعیف و ریزجثّه بود. زن که دید شوهرش قدرت ندارد با پای خود از جریان آب شدید رودخانه بگذرد، او را روی دوش خود گرفت و مشغول عبور از رودخانه شد. در بین راه زن برای اینکه به شوهرش روحیه بدهد، به او گفت: ماشاءالله خوب سنگینی! مرد، غافل از اینکه روی کول زنش قرار دارد، بادی به غبغب انداخت و به او گفت: خوب ماشاءالله من مَردم.
غروری که عبد در اثر عبادت یا افعال خیری که با هدایت و توفیق و حول و قوه الهی انجام داده است، پیدا میکند و ادعاهایی که بر اثر این غرور میکند، مثل ادعای مرد بودن آن مشهدی روی کول زنش است.
.#حاج_اسماعیل_دولابی

--------------------


زنی فاسد و هرزه گرد،
با چند نفر از جوانان بنی اسرائیل روبرو شد.
با قیافه زیبا و آرایش کرده خود آنها را فریفت.
یکی از آن جوانان به دیگری گفت: «اگر فلان عابد هم این زن را ببیند فریفته اش خواهد شد.»
زن آلوده چون این سخن را شنید گفت: «به خدا سوگند تا او را نفریبم به خانه برنمی گردم.»
پس شب به خانه عابد رفت و درب را کوبید و گفت: «من زنی بی پناهم! امشب مرا در خانه خود جای بده.» ولی عابد امتناع ورزید.
زن گفت: «چند نفر جوان مرا تعقیب می کنند، اگر راهم ندهی، از چنگشان خلاصی نخواهم داشت.»
عابد چون این حرف را شنید به او اجازه ورود داد. همین که آن زن داخل خانه شد لباسش را از تن خود بیرون آورد و قامت دلارای خویش را در مقابل او جلوه داد. چون چشم عابد به پیکر زیبا و اندام دلفریب او افتاد چنان تحت تأثیر غریزه جنسی واقع شد که بی اختیار دست خود را بر اندامش نهاد. در این موقع ناگهان به خودش آمد و متوجه شد که چه کاری از او سرزده است. به طرف دیگی که برای تهیه غذا زیر آن آتشی افروخته بود رفت و دست خود را در آتش گذاشت.
زن پرسید: «این چه کاری است که می کنی؟»
او جواب داد: «دست من، خودسرانه کاری انجام داد، حالا دارم او را کیفر می دهم.»
زن از دیدن این وضع طاقت نیاورد و از خانه او خارج شد. در بین راه به عده ای از بنی اسرائیل برخورد کرد و گفت: «فلان عابد را در یابید که خود را آتش زد.» و وقتی آنها رسیدند مقداری از دست او را سوخته یافتند..
دینداری به این شکل زیباست که حتی زیباترین و سمج ترین موجودات توان فریب دادن ما را نداشته باشند...


-------------------

یادمون باشه
تصویر زندگیمون، همون چیزیه که با قلم افکارمون ترسیم میکنیم.
اگر نقصی توی تصویر زندگیمون میبینیم،
بهتره با پاک کنی از جنس انرژی و اندیشه مثبت
اون رو پاک کنیم و مجددا با قلم افکارمون
شروع به طراحی و رفع اون نقص کنیم

یادمون باشه
که بزرگترین مسائل رو آدمها
خودشون با طرز فکر و دیدشون نسبت به دنیای اطراف میسازن.
پس بهتره عدسی و لنز دوربین فکرمون رو
با دستمالی از جنس محبت و عاطفه و عشق و بخشش، پاک کنیم تا عکس زندگیمون شفافتر و زیباتر بیفته...


---------------------------

در بیمارستان ها وقت شام و ناهار ،
غذاها خیلی متفاوت است ...
به یک نفر سوپ، چلوکباب و دسر می دهند
و به یک کسی فقط سوپ می دهند
و به یک نفر حتی سوپ هم نمی دهند و
می گویند که فقط آب بخور
به یک کسی می گویند که حتی آب هم نخور
جالب است که هیچ کدام از این بیماران
اعتراض ندارند
زیرا آنها پذیرفته اند که کسی که این تشخیص ها را داده است طبیب است و آن کسی که طبیب است حکیم است .

پس اگر "خــــــدا" به یک کسی کم داده یا زیاد داده ،
شما گله و شکوه نکنید که چرا به او بیشترداده ای و به من کمتر داده ای .
این کارها روی حساب و حکمت است

خــــــدایا به داده و نداده ات شکر...
‎‌‌‌‌‌‌ ‎ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌-------------


یک روز استاد دانشگاه به هر کدام از دانشجوهای کلاس یک بادکنک باد شده و یک سوزن داد و گفت یک دقیقه فرصت دارید بادکنک‌ های یکدیگر را بترکانید. هر کدام از شما بعد از یک دقیقه بادکنکش را سالم تحویل داد برنده است.
مسابقه که شروع شد ، بعد از چند دقیقه من و چهار نفر دیگه با بادکنک سالم برنده شدیم. استاد رو به جمع دانشجوها کرد و گفت: همین مسابقه را در کلاس دیگری انجام دادم و همه ی کلاس برنده شدند ، زیرا هیچ‌کس بادکنک دیگری را نترکاند
چرا که قرار بود بعد از یک دقیقه هر کس بادکنکش سالم ماند برنده باشد که اینچنین هم شد.
ما انسان ها در جامعه رقیب یکدیگر نیستیم و قرار نیست ما برنده باشیم و دیگران بازنده. قرار نیست خوشبختی خود را با تخریب دیگران تضمین کنیم. می توانیم با هم بخوریم. با هم رانندگی کنیم. با هم شاد باشیم. با هم… پس چرا بادکنک دیگری را بترکانیم؟
┈┈┈┈┈┈┈┈┈

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۱۰/۰۵
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی