سید جلال خوشی 2
بسم الله الرحمن الرحیم
اطلاعات عمومی بسیار خوبی هم داشت. بعنوان مثال، درحالیکه اون زمان اینترنت نبود و در جبهه هم فرصت دیدن برنامههای تلویزیون فراهم نبود، جلال اسامی بسیاری از فوتبالیستهای باشگاههای اروپایی رو میدونست.
شاید دلیل دانایی جلال این بود که خیلی اهل مطالعه بود. خاطرم هست یکی از مجلات مورد علاقه جلال، مجله دانشمند بود که بصورت ماهیانه منتشر میشد.
در منطقه یافتآباد تهران که خونواده آقای خوشی در اونجا زندگی میکردند، یک کتابفروشی بود که صاحب اون یک فرد مذهبی بود که در دوران شاه بخاطر فعالیتهای سیاسی، مدتی زندانی شده بود. جلال با ایشون دوست بود و خیلی وقتها که تهران بود، به این کتابفروشی سر میزد.
با روحانی باصفا و مخلص لشگر ۲۷ یعنی حاج آقا پروازی هم دوست بود و زمانی که هر دو بزرگوار در تهران بودند، به ایشون سر میزد. جلال میگفت، وقتهایی که من پیش حاج آقا هستم، ایشون به درس و بحث طلبگی خودشون مشغول هستند و من هم از کتب و منابع حوزه استفاده میکنم.
جلال البته خیلی شجاع بود و در بسیاری از عملیاتهای سخت شرکت کرده بود. جالب این بود که بعد از عملیات بدر که گروهانی که سید در اون بود، وقتی در یک موقعیت بسیار سخت گیر افتاده بود و سید که مجروح شده بود و با تعداد معدودی از رفقا توانسته بودند جان سالم به در ببرند، بعدا به من گفت: هنوز در وضعیت امتحان سخت الهی قرار نگرفتم و نمیدونم در زمانهای سخت، چطور میتونم از پس امتحانات بربیام!
در لایههای درونی سید که وارد میشدی، میدیدی که ایشون بسیار مقید به آداب و عبادات و مستحبات بود.
من معمولا شبها کنار سید میخوابیدم. ⚪️
❇️خاطرم هست که هرشب قبل از خواب، چند دقیقهای مینشست و با خود خلوت میکرد. میدونستم که درحال «حاسبو، قبل ان تحاسبو» هست و لذا مزاحمش نمیشدم.
بعد هم که میخوابیدیم، حدود یک ساعت قبل از نماز صبح بلند میشد و بگونهای که کسی متوجه نشود میرفت سراغ نماز شب. البته چون من کنار ایشون بودم و شاید فضول، متوجه نماز شب سید میشدم. دقیق نمیدونم ولی حدس میزنم سالها نماز شب سیدجلال، چه در جبهه و چه زمانی که در تهران مرخصی بود، ترک نشده بود.
سیدجلال، علاقه شدیدی هم به هیات و سخنرانی مذهبی و روضهخوانی داشت و طرفدار پر و پا قرص هیات بود.
سید جلال پس از سالها حضور در مکتب عشق و عرفان جبهه، افتاده بود در وادی عرفان و به سرعت پیش میرفت و اذعان میکنم دیگه از ایشون، خیلی عقب افتاده بودم.
مادر بزرگوار سیدجلال که این شهید رو در دامن خودش به این زیبایی و درستی پرورش داده برای بنده تعریف کردند: بعد از شهادت جلال، حاج آقا پروازی به من گفتند که یک مرتبه سیدجلال سوالی عرفانی از من پرسید و من به ایشون گفتم اجازه بده تا از استادم سوال کنم و جواب آن را به شما بدهم. آقای پروازی گفتند که رفتم حوزه و از استادم اون مطلب رو سوال کردم. استاد فرمودند این سوال نشون میده که فرد سوال کننده مراتب عرفان رو خیلی پیش رفته که این مطلب به ذهن ایشون خطور کرده. حاج آقا پروازی به استاد گفتند که یک بسیجی ساده این سوال رو از من پرسیده!
جسم و بدن جلال، دیگه طاقت کشش و ظرفیت روح او را نداشت. روح جلال در اوج ملکوت بود و جسم ایشون در کنار ما.
سیدجلال، جلال و جبروت خدا رو لمس کرده بود و حاضر نبود آن را با هیچ چیز دیگری عوض کند.
شاید بخاطر همین بود که در تاریخ ۵ دیماه ۶۵، زمانی که برادر عزیزمون مرتضی ایمانجانی، بسیجی واحد دیدهبانی، وقتی بعد از کلی مقدمه چینی، بالاخره گفت که سیدجلال هم پرکشید و رفت،
من اصلا تعجب نکردم و فقط گفتم: میدونستم سید شهید میشه، ولی فکر نمیکردم اینقدر زود!
کاش میشد از سیدجلال خوشی که شاید در آینده بیشتر به افسانه شبیه باشه تا یک ماجرای واقعی، در کشور ما یک فیلم ناب میساختند تا جوانهای ایران، درکنار فیلمهایی مثل نجات سرباز رایان که بیننده محو سناریو و جلوههای ویژه اون میشوند و یا خواندن داستانهایی مثل پتروس فداکار که البته در صحت آن هم تردید وارد شده، بدانند که آرامش، امنیت و اقتداری که این مملکت در منطقه پرالتهاب خاورمیانه درحال حاضر دارد، مدیون چه کسانی است.
روح شهدای انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، بویژه سیدجلال خوشی شادتر از همیشه انشاءالله!
رضا نوریان
۵ دیماه ۱۳۹۹