دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

حکایت زیبا (218)

پنجشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۹، ۰۶:۰۴ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

زندانی_زبان

مردی یک طوطی را که حرف می‌زد داخل قفس کرده بود و سر گذری می‌ نشست. اسم رهگذران را می‌ پرسید و به ازای پولی که به او می‌ دادند طوطی را وادار می‌ کرد که اسم آنان را برایشان تکرار کند.
روزی سلیمان نبی علیه السلام از آن مکان می‌ گذشت. روایت داریم که حضرت زبان حیوانات را میدانست. طوطی با زبان خود به ایشان گفت: مرا از این قفس آزاد کن.
حضرت سلیمان به مرد پیشنهاد کرد که طوطی را آزاد کند و در قبال آن مبلغ خوبی از حضرت دریافت کند.
مرد که منبع درآمد و مخارج زندگی اش از راه زبان طوطی بود، پیشنهاد حضرت را قبول نکرد.
حضرت به طوطی فرمودند: زندانی بودن تو بخاطر زبانت است. طوطی فهمید و دیگر حرف نزد. مرد هر چه تلاش کرد فایده‌ ای نداشت. بنابراین خسته شد و طوطی را آزاد کرد.
بسیار زیاد پیش می‌ آید که ما انسان ها اسیر داشته‌ های خود هستیم
یکی اسیر ثروتش و یکی اسیر زیباییش و یکی اسیر هنرش و ....
کسی که عقلش حاکم او باشد اسارت نمیبیند

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۹/۲۷
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی