حکایت زیبا (185)
بسم الله الرحمن الرحیم
ضمانت_چهار_چیز
شیخ صدوق میفرماید که ذوالقرنین با لشگر فراوان از بیابان عبور میکرد مردى را دید مشغول نماز است، و به عظمت ذوالقرنین هیچ توجهى نکرد. ذوالقرنین از بزرگى روحش متعجب شد. پس از تمام شدن نمازش به او گفت: چگونه با دیدن بزرگى دستگاه من نترسیدى و به حال تو تغییر پیدا نشد. در پاسخ گفت: با کسى مشغول مناجات بودم که قدرتش و لشگرش بینهایت است ترسیدم ازاو منصرف شوم و متوجه شما گردم از عنایتش محروم گردم ودیگر دعایم را اجابت ننماید. ذوالقرنین گفت: اگر به همراه من بیایى تمام خواسته ات را اجابت میکنم پیرمرد گفت من حاضرم همه جا باتو باشم بهشرط آنکه چهار چیز براى من ضمانت کنى! اول: سلامتى که دارم ، هی چوقت مریض نشوم.. دوم: نعمتى که دارم همیشه باشد و زوالی نداشته باشد. سوم: قدرتى که دارم پیرى در او دیده نشود. چهارم: حیاتى که دارم مرگ نداشته باشد. و بعد گفت : من از کسى که تمام امور در تحت قدرت اوست دست بر نمى دارم و به شخصی که مثل خود من عاجز و محتاج است تکیه نمینمایم. ذوالقرنین گفت کدام مخلوق بر اینها که گفتی توانا است!؟ مرد گفت: پس من همراه کسی هستم که تواناست. منبع: آمالى شیخ صدوق صفحه ۱۷