دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

حکایت زیبا (185)

جمعه, ۳۰ آبان ۱۳۹۹، ۰۹:۵۶ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

ضمانت_چهار_چیز

شیخ صدوق میفرماید که ذوالقرنین با لشگر فراوان از بیابان عبور میکرد مردى را دید مشغول نماز است، و به عظمت ذوالقرنین هیچ توجهى نکرد. ذوالقرنین از بزرگى روحش متعجب شد. پس از تمام شدن نمازش به او گفت: چگونه با دیدن بزرگى دستگاه من نترسیدى و به حال تو تغییر پیدا نشد. در پاسخ گفت: با کسى مشغول مناجات بودم که قدرتش و لشگرش بی‌نهایت است ترسیدم ازاو منصرف شوم و متوجه شما گردم از عنایتش محروم گردم ودیگر دعایم را اجابت ننماید. ذوالقرنین گفت: اگر به همراه من بیایى تمام خواسته ‏ات را اجابت میکنم پیرمرد گفت من حاضرم همه جا باتو باشم به‌شرط آنکه چهار چیز براى من ضمانت کنى! اول: سلامتى که دارم ، هی چوقت مریض نشوم.. دوم: نعمتى که دارم همیشه باشد و زوالی نداشته باشد. سوم: قدرتى که دارم پیرى در او دیده نشود. چهارم: حیاتى که دارم مرگ نداشته باشد. و بعد گفت : من از کسى که تمام امور در تحت قدرت اوست دست بر نمى‏ دارم و به شخصی که مثل خود من عاجز و محتاج است تکیه نمی‌نمایم. ذوالقرنین گفت کدام مخلوق بر اینها که گفتی توانا است!؟ مرد گفت: پس من همراه کسی هستم که تواناست. منبع: آمالى شیخ صدوق صفحه ۱۷

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۸/۳۰
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی