قدر یکدیگر را بدانیم (12)
بسم الله الرحمن الرحیم
سبک زندگی ایرانی و اسلامی
قدر یکدیگر را دانستن
آیت الله احمدی میانجی میفرمودند: در اطراف آذربایجان شخصی به نام شیخ محمد طاها زندگی میکرد. آدم فوق العادهای بود. آیت اللهِ محل بود. خانمی هم داشت که به او محبت و خدمت میکرد.
شیخ محمد طاها معمولاً مشغول درس و بحث و عبادت و کارهای دیگر بود. یک روز مشکلی در خانه پیش آمد. سابق معمولاً از چاه آب میکشیدند. خانم شیخ محمد طاها از دست آقا ناراحت شده بود و دلو و ریسمان را مخفی کرده بود.
شیخ محمد طاها سحر برای نماز شب بلند شد. همیشه آفتابه پر از آب برای او آماده بود ولی آن شب میبیند نه از آفتابهی آب خبری است نه از دلو و ریسمان. اطراف را میگردد و دلو ریسمان را پیدا میکند. دلو را در چاه میاندازد و میبیند خیلی مشکل است. پیرمرد است و توان ندارد از چاه آب بکشد. بهسختی دلو آب را از چاه بالا میکشد ولی از دستش میافتد. شروع میکند گریه کردن.
خانم دلش به حالش میسوزد. میگوید اینکه گریه ندارد من برایت آب میکشم.
میگوید من برای آب گریه نمیکنم؛ گریه من برای این است که تو چهل سال برای من آب کشیدی و من قدر تو را نمی دانستم و اصلاً توجهی به این کارت نداشتم.