دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

حکایت زیبا (174)

سه شنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۹، ۱۱:۲۸ ب.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

#کلاه_خیلی_کهنه

درباره مرحوم مامقانی بزرگ نقل می کنند: ایشان مراسم عزاداری در منزل شان داشتند. وقتی منبری ها از ایشان تعریف می کردند، آقا عبا بر سر می کشیدند. یکی از دوستان از ایشان پرسیدند زمانی که ما از شما تعریف می کنیم چرا عبا بر سرتان می کشید؟ فرمودند: در دوران کودکی خیلی ما فقیر بودیم. مامقان زمستان های سردی داشت. چند روز صبح که می خواستم برم مدرسه از مادرم با گریه یک کلاه خواستم. مادرم من را برد انباری و گشت یک کلاه خیلی کهنه و پاره پیدا کرد. از روی خجالت نزدیک مدرسه بر می داشتم. من این کلاه را دارم. وقتی شما از من تعریف می کنید من عبا را بر سرم می کشم و کلاه را از جیبم در می آورم و به خود می گویم این تویی تعریف این ها را باور نکن

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۸/۲۰
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی