شهید رجایی (114)
بسم الله الرحمن الرحیم
#پول_بلیط_ندارم
در یک سفر شهید رجایی به مشهد ، محافظین ایشان خواستند به فرزند ایشان محبت کنند ، لذا به فرزندش " کمال " گفتند: شما هم در این سفر همراه ما بیایید. وقتی آقای رجایی فرزندشان را در فرودگاه دید ، خیال کرد که محافظین او را برای تنوع یا بدرقه به فرودگاه آورده اند . وقتی می خواست از ماشین پیاده شود و سوار هواپیما شود، رو به محافظینگفت: یادتان باشد کمال رابا خودتان ببرید وبه منزل برسانید. کمال گفت: من هم می خواهم با شما به مشهد بیایم. محافظین گفتند: آقای رجایی اجازه دهید کمال هم همراه ما بیاید. آقای رجایی گفت من برای کار دولت میروم ، نه کار شخصی و زیارت. ان شااللّه در وقت مناسب در یک سفر خانوادگی به مشهد می رویم و کمال را هم میبریم. همراهان گفتند مشکل نیست ما برای ایشان بلیط میگیریم. آقای رجایی در پاسخ گفتند : نه من فعلاً پول ندارم که پول بلیط ایشان را بدهم، هرچه دوستان اصرار کردند قبول نکرد تا اینکه یکی از همراهان گفت اگر اجازه دهید من به شما پول قرض می دهم که برای ایشان بلیط بگیرید ، هر وقت داشتید به من پس بدهید . بعد از شنیدن این پیشنهاد گفت باشد به عنوان قرض قبول می کنم که پول بلیط کمال را بدهید. منبع: سیره شهید رجایی ، ص ۶۰۴