دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

حکایت زیبا (165)

جمعه, ۹ آبان ۱۳۹۹، ۰۹:۱۳ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

لا_اله‌_الا_اللّه

بزرگی‌ به شاگردان خودش عقیده می آموخت ، لا اله الا الله یادشان میداد، آن را برایشان شرح میداد و بر اساس آن تربیت می کرد. یکی از شاگردان طوطی زیبایی برای او هدیه آورد، زیرا استاد پرورش پرندگان را بسیار دوست می داشت. استاد طوطی را محبت میکرد و او را در درس هایش حاضر میکرد تا آنکه طوطی توانست بگوید لااله الا اللّه. طوطی دائما لااله الاالله می‌ گفت اما یک روز شاگردان دیدند که استاد به شدت گریه میکند. وقتی از او علت را پرسیدند، گفت طوطی به دست گربه کشته شد. گفتند برای این گریه می کنید؟ اگر بخواهید یکی بهتر از آن را برایت تهیه می کنیم. استاد پاسخ داد من برای این گریه نمی کنم. ناراحتی من از این است که وقتی گربه به طوطی حمله کرد، طوطی آن‌ قدر فریاد زد تا مُرد. با آن همه لااله الاالله که میگفت وقتی گربه به‌ او حمله کرد آن‌ را فراموش کرد و تنها فریاد میزد زیرا او تنها با زبانش می گفت و قلبش آن را یاد نگرفته و نفهمیده بود. سپس استاد گفت میترسم من هم مثل این طوطی باشم ، تمام عمر با زبانمان لا اله الا الله بگوییم و وقتی که مرگ فرا رسد فراموشش کنیم و آن‌ را ذکر نکنیم زیرا قلوب ما هنوز آن را نشناخته است. آیا ما لا اله‌ الا اللّه را با دل هایمان آموخته ایم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۸/۰۹
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی