دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

سخن زیبا (88)

چهارشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۹، ۰۶:۲۳ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

#دقیقه_ای_تفکر

کارگر شهرداری پشت گاریش نوشته بود: به کارم نخند ، محتاج روزگارم نخند. آری به سرآستین پاره کارگری که دیوار خانه ات را می چیند و به تو می‌گوید ارباب ، نخند! به پسرکی که آدامس میفروشد و تو هرگز نمی خری، نخند! به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می رود و شاید چند ثانیه‌ی کوتاه تو را معطل کند، نخند! به دبیری که دست و عینکش گچی ست و یقه ی پیراهنش جمع شده ، نخند! به دستان پدرت، به جارو زدن مادرت ، به راننده ی چاق اتوبوس ، به رفتگری که در گرمای تیر ماه کلاه پشمی سرش می کند ، به راننده ی آژانسی که چرت می زند ، به پارگی ریز جوراب کسی در مجلسی ، به پشت و رو بودن چادر پیرزنی در خیابان نخند. نخند که دنیا ارزشش را ندارد. که هرگز نمی دانی چه دنیای بزرگ و پر دردسری دارند: آدم هایی که هر کدام برای خود و خانواده ای، همه چیز و همه کسند. آدم هایی که برای زندگی تقلا می کنند. بار می برند. بی خوابی می کشند. کهنه می پوشند. جار می زنند. سرما و گرما را تحمل می کنند و گاهی خجالت هم می کشند. خیلی ساده بگم: هرگز به آدم هایی که تنها پشتیبانشان خداست نخند!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۸/۰۷
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی