دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

شهید مهدی باکری (107)

جمعه, ۲ آبان ۱۳۹۹، ۰۶:۱۱ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

#شهردار_ارومیه

یکی از کارمندان شهرداری ارومیه بود تعریف میکرد: تازه ازدواج کرده بودم و با مدرک دیپلم دنبال کار می گشتم. از پله‌های شهرداری می رفتم بالا که یکی از کارکنان شهرداری را دیدم و ازش پرسیدم آیا اینجا برای من هم کار هست؟ تازه ازدواج کردم و دیپلم هم دارم. یه کاغذ از جیبش درآورد و امضاء کرد و داد دست من گفت بده فلانی ، اتاق فلان. رفتم و کاغذ را دادم دستش. امضاء را که دید گفت چی می خوای؟ گفتم کار گفت فردا بیا سرکار. باورم نمی شد. فردا رفتم مشغول شدم. بعد از چند روز فهمیدم اون آقا که امضاء داد شهردار بوده. چند ماه کارآموز بودم بعد یکی از کارمندان که بازنشست شد ، من جای اون مشغول کار شدم. شش ماه بعد شهردار استعفاء کرد و رفت جبهه. بعد از اینکه در جبهه شهید شد یکی از همکاران گفت توی اون مدتی که کارآموز بودی و منتظر بودیم یک نفر بازنشست بشه تا شما را جایگزین کنیم، حقوقت از حقوق شهردار کسر و پرداخت می شد؛ از حقوق شهید باکری. این دستور خود شهید باکری بود. و حالا ...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۸/۰۲
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی