دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

شهید حاج مهدی کازرونی (108)

جمعه, ۲ آبان ۱۳۹۹، ۰۱:۵۳ ب.ظ

 

بسم الله الرحمن الرحیم

ما آیه فتح را ز قرآن خواندیم
در جبهه نماز سرخ ایمان خواندیم

ما درس فداکاری و جانبازی را
در مکتب خونبار شهیدان خواندیم

حاج قاسم در وصف او گفت: در همه‌ی عملیات‌ ها ؛ هر جا کار قفل می‌شدکازرونی کلید دست ما بود او " کلید لشکر " بود.

شهید_حاج_مهدی_کازرونی 30 مهر سالگرد شهادت عملیات والفجر چهار ، فرمانده طرح و عملیات لشکر 41 ثارالله کرمان که بر اثر اصابت مستقیم خمپاره بدنش به دو نیم شد و در حالی که ذکر به لب داشت به فیض شهادت رسید.

 خاطره‌ای از دوران کودکی شهید حاج مهدی کازرونی:

▫️دستهای کبودش را پشتش پنهان کرد و آمد پیش مادر.

 از او خواست که فردا بیاید مدرسه،

 مادر هم با عصبانیت فرستادش پیش پدر و گفت:

 «این دفعه رو با پدرت برو، چقدر من بیام ضمانت تو رو بکنم؟»

 پدر دستهای کبود مهدی را در دستش گرفت و گفت:

 «دوباره به معلمات گیر دادی؛

 مگه نگفتم که کاری به کارشون نداشته باش،

 بی حجابند که باشند، تو دَرست رو بخون.ببین چطوری کتکت زدند.»

 مهدی که هشت سال بیشتر نداشت؛ گفت:

«برای چی باید چیزی نگم؟ مگه اونها مسلمون نیستند؟

 مگه تو قرآن نیومده باید حجاب داشته باشند؟»

 

 خاطره‌ای دیگر:  در دوران اختناق ستمشاهی، عکس شاه و فرح را از اول تمام کتاب‌هایش می‌کند و می‌گفت:

دوست ندارم هر بار که کتابم رو باز می‌کنم، چشمم به اینها بیفته!

زمانی که کسی جرأت نمی‌کرد اسمی از خاندان سلطنت بیاورد، که در این صورت سروکارش به "ساواک" و شهربانی می‌افتاد.

 

 خاطره‌ای دیگر، دوران_انقلاب :

ایستاده ‌بود کنار در مسجد.
مردم می‌خواستند بعد از‌ یک‌اعتراض آرام، از مسجدخارج ‌شوند.

ناگهان مهدی ‌عکس امام را بالای ‌سر گرفت و فریاد زد: یا مرگ یا خمینی...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۸/۰۲
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی