دست‌نوشته‌های کمیل

بایگانی

با پدر موشکی ایران در خط مقدم (61)

جمعه, ۲ آبان ۱۳۹۹، ۰۸:۳۷ ق.ظ

بسم الله الرحمن الرحیم

ولی حسن آقا کار مهم تری داشت هنوز حضرت زینب سلام الله علیها را یک دل سیر و آنطور که میخواست زیارت نکرده بود این شب بعد از برگشتن از حلب با وجود خستگی همگی برای رفتن به زیارت توی لابی جمع شده بودند ماشین های سیاه تشریفات دوباره آمده بودند و آنها را تا در زینبیه برده بودند اما با درهای بسته حرم روبرو شده و دست خالی برگشته بودند حسن آقا و چند نفر دیگر بعد از خوردن صبحانه لباس پوشیده و آماده جلوی در هتل بودند فاصله هتل شرایتون از زینبیه زیاد بود نمیشد پیاده بروند حسن آقا یکی از کارکنان هتل را پیدا کرد و با ایما و اشاره و کلمه به کلمه از او خواست که برای شان یک تاکسی بگیرد که آنها را تا حرم ببرد هنوز چند دقیقه‌ای از رفتن خدمه هتل نگذشته بود که سر و کله چند نفر از نیروهای سوری و مترجمشآن پیدا شد

شما اجازه نداری سوار تاکسی بشین قربان

حسن آقا متعجب نگاهشان کرد آخه چرا مگه چی شده

اینجا دمشق است جاسوسان اسرائیلی همه جا هستند قربان پاسداران ایرانی طعمه خوبی برای ربوده شدن هستند

حسن آقا توی چهره‌شان دقیق شد آنها را همان روز اول در هنگام زیارت حضرت زینب سلام الله علیها با عینک های تیره در اطراف هیئت ایرانی دیده بود یادش بود که چطوری بعد از نماز مغرب و عشا به تکاپو افتاده بودند آن شب پیش نماز صحن حرم که حاج آقا زنجانی نماینده امام در دمشق بود به مناسبت حضور هیئت ایرانی در بین نمازگزاران پشت سرش به عربی شعارهایی بر ضد صدام و آمریکا و اسرائیل داد همه نمازگزاران که بیشترشان زائران ایرانی بودند هم به وجد آمده و شعار دادند

حسن آقا هم آنجا از تکاپوی شان فهمید  که این نیروها نیروهای اطلاعاتی حتی آنها را به شفیع‌زاده نشان داده بود و گفته بود که

ساواک سوریه را ببینید چه هول کردن

پس بگین ماشین‌های خودتان بیان ما را ببرند

متاسفانه در این ساعت هیچکدومشون نمیتوند بیان خیلی متاسفیم

انگار هیچ راهی برای رسیدن به حرم ممکن نبود چند بار به طرق مختلف سعی کرد آنها را راضی کند که یک جوری وسیله‌ای برای آنها پیدا کنند ولی موفق نشد حداقل اگر به موقع لیر سوری می‌خریدند و محتویات جیب همه‌شان روی هم بیشتر از ده لیره و چند سکه نمی بود می‌توانستند همان اطراف هتل به قصد خرید و این چیزها پیاده‌روی کند ولی هنوز توی لابی نشسته بودندو حرص می خوردند حسن آقا برگشت توی اتاقش و روی تخت دراز کشید و به نظرش خوابیدن بهتر است حرص خوردن بود

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۰۸/۰۲
داود احمدپور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی